فقه التمکین 140

موضوعات مطروحه در این درس:

متن درس

2شنبه 24/2/1403-5ذیقعده 1445-13مه2024-درس140فقه توانمندسازی – توان حل مساله – مساله افک –فقه الحدیث(شهداد کرمان)

مساله:باید  جامعه و مجموعه را به توان مقابله با  اشاعه و اذاعه فحشاء و «افک» مجهز نمود .9

شرح مساله : در  مساله مشهور افک 15آیه[1] و یک حدیث بلند[2] از عامه به گزارش همسر پیامبر ص 2 دسته اخبار امامیه بلند[3]  و کوتاه [4] متفقه شدیم برای استنباط اصول حاکم بر راه حل مساله افک و مسائل مشابه آن  در زمانها و سازمانها آنچه کشف شد از اصول به نحو ذیل تقسیم میشوند:

الف – اصول مستنبط از آیات :

  • سازماندهی شدن افک
  • جرم اصلی متوجه رییس سازمان افاک
  • مساله افک خیر است نه شر (آموزنده وبازدارنده )
  • اصل حسن ظن متقابل اجتماعی
  • رسانه ای نکردن و نشدن افک
  • قانونمندی  مجازات افاکین (مطابق حد قذف و رمی که قبل از افک نازل شده است )
  • اصل فضل ورحمت خداوندی که عمل تزکیه آحاد جامعه است )
  • اصل لعنت و دوری از رحمت نسبت به اشاعه دهندگان افک (غیر از افاکین )
  • اصل عدم تحریم اقتصادی اشاعه دهند گان افک و اکتفا به مجازات حد .
  • اصل تبیین و تنویر افکار عمومی نسبت به خبیث بودن افک و اشاعه و و اشتراک آنها در خباثت و تمایل به هم
  • افک واشاعه آن پیروی از گام های شیطان است .

ب-  اصول مستنبط از اخبار عامه

  • اصل رجوع به متخصصین و مسئولین برای کارشناسی (در خلال مشورت )
  • اصل دوری از موضع تهمت ولو به قیمت گم شدن شیئ گرانبها(مثل گلو بند ) تا زمینه ایجاد افک پدید نیاید .
  • رفتار رسول خدا ص با مورد افک (همسرش) کاملا طبیعی بود با اینکه مساله دهان به دهان میگشت ولی هنوز چیزی اثات نشده بود
  • پیامبر به عنوان حاکم مرتب در مورد شایعه افک با افراد مختلف و موثر و متخصص مشورت میکرد .
  • بعد از اثبات برائت همسرش به عنوان مورد افک مستقیم مقدمات محاکمه رییس افاکین (عبدالله بن ابی ) شروع کرد  باز هم با مشورت ولو اختلاف انگیز بود .
  • پیامبر در عین حال منتظر حکم خدا بود (حکم مقامات مافوق ) تا به اطمینان برسد که چنین شد و آیه برائت نازل شد و خیال همه راحت شد .
  • آیه ای نازل شد و تحریم اقتصادی اشاعه دهنده را نهی نمود

ج- اخبار امامیه – اول خبر گزارش افک

  • یکی از همسران به همسر دیگر پیامبر افک زده است .
  • اصل اقدام فوری
  • اصل تحقیقات میدانی برای احراز حقیقت افک
  • اصل احتیاط در اجرای حکم ابلاغ شده برای اجرا
  • اصل حکم ویژه که حل مساله میکند نه اینکه حتما اجرایی شود .

درس140 -دال- اخبار امامیه- دوم اخبار پراکنده[5]

  • هرکس عمل زشتی را اشاعه دهد مثل کسی میمایند که آن را باب کرده باشد .[6]
  • عدم تحریم اقتصادی اشاعه دهندگان [7]
  • عفو خطاکاران[8]
  • احکام بازدارنده عامل حفظ مدنیت و حکمرانی مدنی[9]
  • خروج ادامه دهندگان افترا از دائره ایمان [10]
  • ایمان مانع ارتکاب افترا[11]
  • افترا مصداقی از خباثت است[12]
  • درون پاک و پلید باعث برون پاک و پلید[13]
  • شیعه افترا نمی زند[14]

 

جمع بندی : از 32 ملاک فوق را میتوان به چند طبقه مطابق نمود

راهبرد کلی :

  • مساله افک خیر است نه شر (فرصت است نه تهدید )

وظیفه حاکمیت :

  • برای حل مساله افک و افترا و اشاعه آن باید حکم خدا را اجرا کرد برای درمان (در حد شرع و عدل بدون افراط و تفریط )
  • باید جامعه را با اخلاق و موعظه عمومی به پیش گیری  ارتکاب افترا ورزیده نمود
  • قبح و زشتی افک را با بیانهای مختلف باید برای جامعه متذکر شد
  • عفو نادمان و مجازات عامدان باید سرلوحه حاکم باشد

وظائف عمومی شهروندان:

  • حسن ظن متقابل و عدم اشاعه افک و  تذکر لسانی به یکدیگر در عدم ارتکاب و اشاعه افک است

فقه توانمندسازی : توان حل مساله از مهم ترین توانها ی مدیریتی است . مدیران را باید به این توان تجهیز نمود . یکی از  مسائل مهم مساله افک است . مساله افک پیچیده و خطیر است و در هر شرائطی امکان اتفاق دارد . در زمان رسول خدا ص در مورد همسر ایشا ن اتفاق افتاد و پیامبر به کمک وحی و با مشاوره متخصصان و مومنان آن را حل کرد.  این روش را باید به مدیران یاد داد به گونه صغروی و کبروی . صغروی یعنی  ماجرای افک و راه حل آن را طبق ماوقع به کارکنان یاد داد و یاد آوری کرد و کبروی یعنی قواعد و اصول حاکم بر آن را که 32 تا بود (تقریبا ) را به توان پذیران تعلیم داد . زیرا تعلیم بهترین تمکین  است بهترین مکنت بخشی است .   نظام آموزشی و پرورشی توان مندسازی باید حاوی مساله افک و راه حل صغروی و کبروی آن باشد . راه و روش رسول خدا ص در مساله افک مبتنی بر وحی و عصمت بوده عاری از خطا ست و او به شکل مطلق اسوه حسنه است برای مدیران مومن به میدء و معاد . او مدیر مدینه بوده است سبک مدیریتی او بویژه در حل مساله مثل افک توانمندانه و با اقتدار انجام یافته است . اگر روش بهتری بود به آن روش عمل میکرد معلوم میشود بهترین روش بوده است و این روش و اصول حاکم بر آن قابلیت وصمانت اجرا در هر شرائطی دارد . و باید کارکنان را به این اصول 32 گانه توانمند ساخت (والله العالم)

[1]  

 

[2] حث روايتى [روايتى مفصل از” الدر المنثور” در باره نزول آيات مربوط به افك در باره عائشه‏]

در الدر المنثور است كه عبد الرزاق، احمد، بخارى، عبد بن حميد، مسلم، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن مردويه و بيهقى (در كتاب شعب) همگى از عايشه روايت كرده‏اند كه گفت: رسول خدا (ص) همواره وقتى مى‏خواست به سفرى برود در ميان همسرانش قرعه مى‏انداخت، و قرعه به نام هر كس بيرون مى‏شد او را با خود به سفر مى‏برد.

در سفرى در ميان ما قرعه انداخت، قرعه به نام من در آمد. و من با رسول خدا (ص) به سفر رفتم، و سفر سفر جنگ بود. و اين در هنگامى بود كه دستور حجاب نازل شده‏بود، و مرا به همين جهت همواره در هودجى سوار مى‏كردند، و در همان هودج نيز منزل مى‏كردم. هم چنان مى‏رفتيم تا رسول خدا (ص) از جنگ فارغ شد و برگشت.

همين كه نزديكيهاى مدينه رسيديم، شبى منادى نداى كوچ داد كه سوار شويد. من برخاستم و از لشگرگاه گذشتم، تا قضاى حاجت كنم. بعد از قضاى حاجت به محل رحل خود برگشتم. پس ناگاه متوجه شدم كه گلوبندم كه از مهره‏هاى يمانى بود پاره شده و افتاده، به دنبال آن مى‏گشتم و جستجوى گلوبند باعث شد كه درنگ كنم و مامورين هودج من هودجم را بلند كرده بالاى شتر من گذاشتند، به خيال اينكه من در هودجم، (خواهى گفت چطور بودن و نبودن يك زن در هودج را نمى‏فهميدند؟ جواب اين است كه در آن ايام زنها خيلى كم گوشت و سبك بودند، چون غذايشان قوت لا يموت بود)، لذا مامورين از سبكى هودج تعجب نكردند، علاوه بر اين من زنى نورس بودم به هر حال شتر را هى كردند و رفتند. و من در اين ميان گلوبندم را پيدا كردم اما من وقتى گلوبندم را يافتم كه كاروان رفته بود. من خود را به محل كاروان، و آن محلى كه خودم منزل كرده بودم رسانيده قدرى ايستادم، شايد به جستجوى من برگردند، ولى همين طور كه نشسته بودم خوابم برد.

از سوى ديگر صفوان بن معطل سلمى ذكرانى كه مامور بود از عقب لشكر حركت كند هنگام صبح بدانجا كه من خوابيده بودم رسيد و از دور شبح انسانى ديد، نزديك آمد و مرا شناخت، چون قبل از دستور حجاب مرا ديده بود وقتى مرا شناخت استرجاع گفت و من به صداى او كه مى‏گفت:” إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏” بيدار شدم، و صورت خود را پوشاندم، به خدا سوگند كه غير از همين استرجاع ديگر حتى يك كلمه با من حرف نزد، و من نيز از او جز همان استرجاع را نشنيدم. پس شتر خود را خوابانيد و من سوار شدم. سپس به راه افتاد تا به لشگرگاه رسيديم، و آن منزلى بود كنار نحر ظهيرة و اين قضيه باعث شد كه عده‏اى درباره من سخنانى بگويند و هلاك شوند.

و آن كسى كه اين تهمت را درست كرد عبد اللَّه بن ابى بن سلول بود. پس به مدينه آمديم و من از روزى كه وارد شديم تا مدت يك ماه مريض شدم مردم دنبال حرف تهمت زنندگان را گرفته بودند، و سر و صدا به راه افتاده بود، در حالى كه من از جريان به كلى بى خبر بودم. تنها چيزى كه مرا در آن ايام به شك مى‏انداخت اين بود كه من هيچ وقت به مثل آن ايامى كه مريض بودم از رسول خدا (ص) لطف نديدم. همواره بر من وارد مى‏شد و سلام مى‏كرد، و مى‏پرسيد چطورى؟ و اين مايه تعجب و شك من مى‏شد. ولى به شرى كه پيش آمده بود پى نمى‏بردم، تا بعد از آنكه نقاهت يافته از خانه بيرون آمدم، درحالى كه ام مسطح هم جهت رفع حاجت با من بيرون آمده بود تا به مناصع برود. و مناصع محل رفع حاجت بود، كه زنان جز در شبها از اين شب تا شب ديگر بدانجا نمى‏رفتند و اين قبل از رسم شدن مستراح در خانه‏ها بود، تا آن روز به رسم عرب قديم براى قضاى حاجت به گودالها مى‏رفتيم و از اينكه در خانه مستراح بسازيم ناراحت و متاذى بوديم.

پس من و ام مسطح از در خانه بيرون شده لباس خود را بلند كرديم كه بنشينيم، ام مسطح پايش به جامه‏اش گير كرد و افتاد، و گفت: هلاك باد مسطح، من گفتم: اين چه حرف بدى بود كه زدى، به مردى كه در جنگ بدر شركت كرده بد مى‏گويى؟ گفت: اى خانم! مگر نشنيده‏اى كه چه حرفهايى مى‏زند؟ گفتم: نه، مگر چه مى‏گويد؟ آن گاه شروع كرد داستان اهل افك را نقل كردن كه از شنيدن آن مرضم بدتر شد.

و همين كه به خانه برگشتم رسول خدا (ص) به ديدنم آمد و بر من سلام كرد و پرسيد چطورى؟ گفتم: اجازه مى‏دهى به سراغ پدر و مادرم بروم؟- مى‏گويد: من از اين اجازه خواستن اين منظور را داشتم كه از پدر و مادرم داستان افك را بشنوم،- آن گاه مى‏گويد: رسول خدا (ص) به من اجازه داد. پس به خانه پدر و مادرم رفتم، و به مادرم گفتم: اى مادر مردم چه مى‏گويند؟ گفت: دخترم ناراحت مباش كمتر زنى زيبا پيدا مى‏شود كه نزد شوهرش محبوب باشد و با داشتن چند هوو حرفى دنبالش نزنند، گفتم:

سبحان اللَّه مردم اين طور مى‏گويند؟ پس گريه مرا گرفت و آن شب تا صبح گريستم و نتوانستم از اشكم خوددارى كنم و خواب به چشمم نيامد، تا صبح شد و من هنوز مى‏گريستم.

رسول خدا (ص) على بن ابى طالب و اسامة بن زيد را خواست و با ايشان درباره جدايى از همسرش گفتگو و مشورت كرد، اسامه چون از براءت خانواده او آگاهى داشت، و چون نسبت به خانواده او خيرخواه بود گفت: يا رسول اللَّه همسرت را داشته باش كه ما جز خير سابقه‏اى از ايشان نداريم، و اما على بن ابى طالب گفت: يا رسول اللَّه (ص) خدا كه تو را در مضيقه نگذاشته و قحطى زن هم نيست علاوه بر اين از كنيز او اگر بپرسى تو را تصديق مى‏كند پس رسول خدا (ص) دستور داد بريرة بيايد، چون آمد حضرت پرسيد: اى بريرة آيا چيزى كه مايه شك و شبهه‏ات باشد از عايشه ديده‏اى؟ گفت: نه به آن خدايى كه تو را به حق مبعوث كرده من از او هيچ سابقه سويى ندارم، جز اينكه او جوان است، و خوابش سنگين، بارها شده كه براى خانه خمير مى‏كند و همان جا خوابش مى‏برد، تا آنكه حيوانات اهلى مى‏آيند و خمير را مى‏خورند.

پس رسول خدا (ص) بر خاسته درباره عبد اللَّه بن ابى استعذار نمود، و در منبر فرمود: اى گروه مسلمانان! كيست كه اگر من مردى را كه شرش به اهل بيت من رسيده كيفر كنم عذر مرا بفهمد و مرا ملامت نكند؟ چون به خدا سوگند من جز خير هيچ سابقه‏اى از همسرم ندارم و اين تهمت را درباره مردى زده‏ايد كه جز خير سابقه‏اى از او نيز ندارم، او هيچ وقت بدون من وارد خانه من نمى‏شد.

پس سعد بن معاذ انصارى برخاست و عرض كرد: من راحتت مى‏كنم، اگر از اوس باشد گردنش را مى‏زنم، و اگر از برادران ما يعنى بنى خزرج باشد هر امرى بفرمايى اطاعت مى‏كنم، سعد بن عباده كه رئيس خزرج بود و قبلا مردى صالح بود آن روز دچار حميت و تعصب شده، از جا برخاست و به سعد گفت: به خدا سوگند دروغ گفتى، و تو او را نمى‏كشى، و نمى‏توانى بكشى، پس از وى اسيد بن حضير پسر عموى سعد برخاست و به سعد بن عباده گفت: تو دروغ مى‏گويى، چون مردى منافق هستى، و از منافقين دفاع مى‏كنى، پس دو قبيله اوس و خزرج از جاى برخاسته به هيجان آمدند، و تصميم گرفتند كه با هم بجنگند در همه اين احوال رسول خدا (ص) بر فراز منبر ايستاده بود، و مردم را مرتب آرام مى‏كرد، تا همه ساكت شدند و آن جناب هم سكوت كرد.

من آن روز مرتب گريه مى‏كردم و اشكم بند نمى‏آمد، و چشمم به خواب نرفت، پدر و مادرم نزدم آمدند، و ديدند كه دو شب و يك روز است كه كارم گريه شده، ترسيدند كه از گريه جگرم شكافته شود. هنگامى كه آن دو نشسته بودند و من همچنين گريه مى‏كردم، زنى از انصار اجازه خواست و وارد شد و او هم با گريه مرا كمك كرد، در اين بين ناگهان رسول خدا (ص) وارد شد و نشست و تا آن روز هرگز آن جناب نزد من نمى‏نشست، و به من همان حرفهايى را زد كه قبلا مى‏زد.

اين را هم بگويم كه يك ماه بود وحى بر آن جناب نازل نشده و درباره گرفتارى من از غيب دستورى نرسيده بود پس رسول خدا (ص) وقتى مى‏نشست تشهد خواند، و سپس فرمود: اما بعد، اى عايشه به من چنين و چنان رسيده، اگر تو از اين تهمت‏ها مبرى باشى كه خدا در براءت تو آيه قرآنى مى‏فرستد، و اگر گنهكار باشى بايد استغفار كنى و به خدا توبه ببرى، كه بنده خدا وقتى به گناه خود اعتراف كند، و آن گاه توبه نمايد، خدا توبه‏اش را مى‏پذيرد بعد از آنكه سخنان رسول خدا (ص) تمام شد ناگهان اشكم خشك‏شد، و ديگر قطره‏اى اشك نيامد، من به پدرم گفتم پاسخ رسول خدا (ص) را بده گفت: به خدا سوگند نمى‏دانم چه بگويم به مادرم گفتم: جواب رسول خدا (ص) را بده گفت: به خدا سوگند نمى‏فهمم چه بگويم.

و خودم در حالى كه دخترى نورس بودم و قرآن زياد نمى‏دانستم، گفتم: من به خدا سوگند مى‏دانستم كه شما اين جريان را شنيده‏ايد، و در دلهايتان جاى گرفته، و آن را پذيرفته‏ايد، لذا اگر بگويم من برى و بى گناهم، و خدا مى‏داند كه برى از چنين تهمتى هستم، تصديقم نمى‏كنيد، و اگر اعتراف كنم، به كارى اعتراف كرده‏ام كه به خدا سوگند نكرده‏ام، ولى شما تصديقم نمى‏كنيد. و به خدا سوگند مثالى براى خودم و شما سراغ ندارم الا كلام پدر يوسف (ع) كه گفت:” فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ” آن گاه روى گردانيده در بسترم خوابيدم، در حالى كه از خود خاطر جمع بودم، و مى‏دانستم كه خدا مرا تبرئه مى‏كند، ولى احتمال نمى‏دادم كه درباره من وحيى بفرستد، كه تا قيامت بخوانند، چون خود را حقيرتر از آن مى‏دانستم كه خدا درباره‏ام آيه‏اى از قرآن بفرستد كه تلاوت شود، بلكه اميدوار بودم رسول خدا (ص) رؤيايى ببيند، و به اين وسيله تبرئه شوم.

سپس مى‏گويد: به خدا سوگند رسول خدا (ص) تصميم به برخاستن نگرفته بود، واحدى از حضار هم از جاى خود برنخاسته بودند كه وحى بر او نازل شد، و همان حالت بيهوشى كه همواره در هنگام وحى به او دست مى‏داد دست داد و از شدت امر عرقى مانند دانه‏هاى مرواريد از او سرازير شد، با اينكه آن روز روز سردى بود. همين كه حالت وحى تمام شد به خود آمد، در حالى كه مى‏خنديد و اولين كلمه‏اى كه گفت اين بود كه: اى عايشه بشارت باد تو را كه خداوند تو را تبرئه كرد. مادرم گفت: برخيز و بنشين. گفتم به خدا بر نمى‏خيزم و جز خدا كسى را سپاس نمى‏گويم، آن گاه آيه‏” إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ” و ده آيه بعد از آن را نازل فرمود.

و بعد از آنكه خداوند اين آيات را در براءتم نازل فرمود، ابو بكر كه همواره به مسطح بن اثاثه به خاطر فقر و خويشاونديش كمك مى‏كرد، گفت: به خدا سوگند ديگر من به مسطح هيچ كمكى نمى‏كنم، زيرا درباره دخترم عايشه چنين بلوايى به راه انداخت، خداى تعالى در رد او اين آيه را فرستاد:” وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبى‏ وَ الْمَساكِينَ‏ … رَحِيمٌ” پس ابو بكر گفت: به خدا سوگند من دوست دارم كه خدا مرا بيامرزد، پس رفتار خود را درباره مسطح دوباره از سر گرفت، و به او انفاق كرد و گفت: به خدا تا ابد از انفاق به او دريغ نمى‏كنم.عايشه مى‏گويد: رسول خدا (ص) از زينت دختر جحش از وضع من پرسيد، و فرمود: اى زينت تو چه مى‏دانى و چه ديده‏اى؟ گفت يا رسول اللَّه (ص) چشم و گوشم از اين جريان بى خبر است، و من جز خير از او چيزى نديده‏ام، با اينكه زينب از ميان همسران رسول خدا (ص) تنها كسى بود كه با من تكبر مى‏كرد و خداوند او را با ورع و تقوى عصمت داد، و خواهرش حمنه كه چنين تقوايى نداشت، و با او ستيز مى‏كرد، جزو اصحاب افك شد، و هلاك گشت‏.

مؤلف: اين روايت به طرقى ديگر نيز از عايشه، از عمر، ابن عباس، ابو هريره، ابو اليسر انصارى، ام رومان مادر عايشه، و ديگران نقل شده، و با اين روايت مقدارى اختلاف دارد.

و در آن آمده كه منظور از” الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ” عبد اللَّه بن ابى بن سلول، و مسطح بن اثاثه (كه از اصحاب بدر و از سابقين اولين از مهاجرين است)، و حسان بن ثابت و حمنه خواهر زينب همسر رسول خدا (ص) بودند.

و نيز در آن آمده كه رسول خدا (ص) بعد از نزول آيات افك، ايشان را خواست، و بر آنان حد جارى ساخت، چيزى كه هست عبد اللَّه بن ابى را دو بار حد زد، براى اينكه كسى كه همسر رسول خدا (ص) را نسبت زنا بدهد دو حد دارد.

 

[3]رواياتى از طرق شيعه كه بنا بر آنها داستان افك در باره ماريه قبطيه، و تهمت زننده عائشه بوده‏]

و در تفسير قمى در ذيل آيه‏” إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ …” گفته كه: عامه روايت كرده‏اند كه اين آيات درباره عايشه نازل شد، كه در جنگ بنى المصطلق از قبيله خزاعه نسبت ناروا به او دادند، ولى شيعه روايت كرده‏اند كه درباره ماريه قبطيه نازل شده، كه عايشه نسبت ناروا به او داد.

بعد مى‏گويد: محمد بن جعفر براى ما حديث كرد كه محمد بن عيسى، از حسن بن على بن فضال، برايمان حديث كرد، كه عبد اللَّه بن بكير از زراره برايمان نقل كرد كه گفت:

از امام ابى جعفر (ع) شنيدم كه مى‏فرمود: وقتى ابراهيم فرزند رسول خدا (ص) از دنيا رفت، آن جناب سخت غمگين شد، عايشه گفت: چه خبر شده؟ چرا اينقدربر مرگ اين كودك مى‏گريى؟ او كه فرزند تو نبود، بلكه فرزند جريح بود، پس رسول خدا (ص) على (ع) را فرستاد تا جريح را به قتل برساند، على (ع) با شمشير حركت كرد، و جريح مردى قبطى بود كه در باغى زندگى مى‏كرد، على (ع) در باغ را كوبيد، جريح پشت در آمد كه آن را باز كند، همين كه على را غضبناك ديد، به داخل باغ گريخت، و در را باز نكرد، على (ع) از ديوار پريد و وارد باغ شد و او را دنبال كرد، وقتى ديد نزديك است خونش ريخته شود، به بالاى درختى رفت، على (ع) هم به دنبالش بالا رفت، او خود را از درخت پرت كرد، و در نتيجه عورتش نمايان شد، و على (ع) ديد كه او اصلا هيچيك از آلت تناسلى مردان و زنان را ندارد، پس نزد رسول خدا (ص) برگشت و عرضه داشت يا رسول اللَّه (ص) هر وقت به من فرمانى مى‏دهى كه من مانند سيخ داغ در داخل كرك باشم و يا آنكه با احتياط اقدام كنم؟ حضرت فرمود: نه البته بايد كه با احتياط باشى، عرضه داشت به آن خدايى كه تو را به حق مبعوث فرموده جريح نه از مردان را دارد، و نه از زنان را، حضرت فرمود: الحمد للَّه شكر خدايى را كه اين سوء را از ما اهل بيت بگردانيد.

و در همان كتاب در روايت عبيد اللَّه بن موسى، از احمد بن راشد، از مروان بن مسلم، از عبد اللَّه بن بكير، روايت شده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم:

فدايت شوم، اينكه رسول خدا (ص) دستور داد مرد قبطى را بكشد، آيا مى‏دانست كه عايشه دروغ مى‏گويد، يا نمى‏دانست؟ و خدا خون قبطى را به خاطر احتياط على (ع) حفظ كرد؟ فرمود: نه، به خدا سوگند مى‏دانست، و اگر دستور رسول خدا (ص) به على از باب عزيمت و تكليف حتمى بود، على بر نمى‏گشت، مگر بعد از كشتن او و ليكن رسول خدا (ص) اين دستور را طورى داد كه هم او كشته نشود و هم عايشه از گناهش برگردد، ولى از گناهش برنگشت، و از اينكه خون مسلمان بى گناهى ريخته مى‏شود هيچ باكى نكرد.

مؤلف: البته در اين ميان روايات ديگرى هست كه غير عايشه را هم شريك عايشه در اين نسبت ناروا دانسته، و جريح نامبرده خادم ماريه قبطيه و مردى خواجه بوده كه مقوقس بزرگ مصر او را با ماريه نزد رسول خدا (ص) هديه فرستاده بود، تا ماريه را خدمت كند.

 

[4] [روايات ديگرى در ذيل آيات مربوط به افك، قذف و آيه:” الزَّانِي لا يَنْكِحُ …”]

باز در همان كتاب به سند خود از اسحاق بن عمار، از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: هر كس عمل زشتى را اشاعه دهد، مثل كسى مى‏ماند كه آن را باب كرده باشد.

و در مجمع البيان است كه بعضى گفته‏اند: آيه‏” وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ …” درباره ابى بكر و مسطح بن اثاثه و پسر خاله وى نازل شده و او از مهاجرين، و از جمله بدريين و مردى فقير بود، و ابو بكر زندگى‏اش را تامين مى‏كرد و خرجى‏اش را مى‏داد، همين كه در قضيه افك شركت جست، ابو بكر نفقه‏اش را قطع كرد، و سوگند خورد كه تا ابد كمترين نفعى به او نرساند، ولى وقتى آيه فوق نازل شد، به روش نخست خود برگشت و گفت به خدا سوگند من دوست مى‏دارم خدا مرا بيامرزد، و به خدا تا زنده‏ام اين مرسوم را از او قطع نمى‏كنم، (نقل از ابن عباس و عايشه و ابن زيد).

باز در مجمع البيان است كه بعضى گفته‏اند: درباره جماعتى از صحابه نازل شده، كه سوگند خورده بودند به هيچ يك از كسانى كه در داستان افك حرفى زدند چيزى انفاق و صدقه ندهند، و با ايشان مواسات نكنند، (نقل از ابن عباس و غير او).

مؤلف: اين روايت را الدر المنثور هم از ابن جرير و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده‏.و در تفسير قمى و در روايت ابى الجارود، از امام باقر (ع) آمده كه درباره آيه‏” وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبى‏” فرمود: منظور از” أُولِي الْقُرْبى‏” خويشاوندان رسول خدا (ص) مى‏باشد، و در آيه‏” وَ الْمَساكِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا” فرمود: بعضى از شما از بعضى ديگر گذشت كند و از يكديگر درگذريد. و اگر چنين كنيد رحمت خداوند بر شماست. خداوند مى‏فرمايد:” أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ”.

و در كافى به سند خود از محمد بن سالم از امام باقر (ع) نقل كرده كه در ضمن حديثى فرمود: آيه‏” وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ”، در مدينه نازل شد.

و خداى تعالى از ناميدن چنين كسانى در صورتى كه به عمل افتراء ادامه دهند به نام مؤمن دريغ نموده و فرموده است:” أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ” و در جاى ديگر فاسق را از اولياى شيطان خوانده، و فرموده:” إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ” و در جاى ديگر رامى محصنات را ملعون خوانده و فرموده:” إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ، وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ، يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ”.

و البته جوارح عليه مؤمن شهادت نمى‏دهد، بلكه عليه كسى شهادت مى‏دهد كه كلمه عذاب درباره‏اش حتمى شده، و اما مؤمن نامه‏اش را به دست راستش مى‏دهند، هم چنان كه خداى عز و جل فرموده:” فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا”.

و در مجمع البيان در ذيل آيه‏” الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ …” آمده كه در معناى آن اقوالى گفته‏اند، تا آنجا كه مى‏گويد: سوم اينكه زنان پليد مال مردان پليد، و مردان پليد مال‏زنان پليدند، (نقل از ابى مسلم و جبائى) از امام باقر و امام صادق (ع) روايت شده كه اين آيه مثل آيه‏” الزَّانِي لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً” مى‏باشد، چيزى كه هست بعضى تصميم گرفتند كه از زنان پليد بگيرند، خدا از اين كار نهيشان كرد، و آن را براى ايشان نپسنديد.

و در خصال از عبد اللَّه بن عمر و ابو هريرة روايت كرده كه گفتند: رسول خدا (ص) فرمود: وقتى قلب كسى پاك باشد، جسدش هم پاك مى‏شود، و چون قلب پليد شد، بدن هم به سوى پليدى مى‏گرايد.

و در احتجاج، از حسن بن على (ع) روايت كرده كه در ضمن گفتارى كه با معاويه و اصحاب او داشت و آنان به على (ع) ناسزا گفتند، فرمود:” الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ” و به خدا سوگند اى معاويه اين مردان و زنان خبيث، تو هستى و اصحاب تو و شيعيان تواند،” وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ …” و اين مردان و زنان پاك، على بن ابى طالب و اصحاب و شيعيان اويند.( ر.ک .تفسیر المیزان )

فقه الاداره :
اگر از سند بگذریم در اخبار فریقین  و از اینکه روایت اهل سنت  همسر پیامبر را تبرئه میکند و روایات شیعه اورا منشاء افک میداند نه مورد افک  . کاملا با یکدیگر متهافت هستند  و هیچ کدام هم خالی از اشکال متنی و ودلالی  نیستند .  اما در مباحث مدیریت میتوان  از اشتراکات آنها فارغ از مباحث کلامی و اعتقادی و تاریخی و اسباب نزول  در خصوص حل مساله افک هماهنگ با قرآن کریم به ملاکاتی دست یافت که در نوبت بعد به آن

 

[5] [روايات ديگرى در ذيل آيات مربوط به افك، قذف و آيه:” الزَّانِي لا يَنْكِحُ …”]

فقه الاداره :
اگر از سند بگذریم در اخبار فریقین  و از اینکه روایت اهل سنت  همسر پیامبر را تبرئه میکند و روایات شیعه اورا منشاء افک میداند نه مورد افک  . کاملا با یکدیگر متهافت هستند  و هیچ کدام هم خالی از اشکال متنی و ودلالی  نیستند .  اما در مباحث مدیریت میتوان  از اشتراکات آنها فارغ از مباحث کلامی و اعتقادی و تاریخی و اسباب نزول  در خصوص حل مساله افک هماهنگ با قرآن کریم به ملاکاتی دست یافت که در نوبت بعد به آن

 

[6] باز در همان كتاب به سند خود از اسحاق بن عمار، از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: هر كس عمل زشتى را اشاعه دهد، مثل كسى مى‏ماند كه آن را باب كرده باشد.

[7] و در مجمع البيان است كه بعضى گفته‏اند: آيه‏” وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ …” درباره ابى بكر و مسطح بن اثاثه و پسر خاله وى نازل شده و او از مهاجرين، و از جمله بدريين و مردى فقير بود، و ابو بكر زندگى‏اش را تامين مى‏كرد و خرجى‏اش را مى‏داد، همين كه در قضيه افك شركت جست، ابو بكر نفقه‏اش را قطع كرد، و سوگند خورد كه تا ابد كمترين نفعى به او نرساند، ولى وقتى آيه فوق نازل شد، به روش نخست خود برگشت و گفت به خدا سوگند من دوست مى‏دارم خدا مرا بيامرزد، و به خدا تا زنده‏ام اين مرسوم را از او قطع نمى‏كنم، (نقل از ابن عباس و عايشه و ابن زيد). باز در مجمع البيان است كه بعضى گفته‏اند: درباره جماعتى از صحابه نازل شده، كه سوگند خورده بودند به هيچ يك از كسانى كه در داستان افك حرفى زدند چيزى انفاق و صدقه ندهند، و با ايشان مواسات نكنند، (نقل از ابن عباس و غير او).

[8] مؤلف: اين روايت را الدر المنثور هم از ابن جرير و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده‏.و در تفسير قمى و در روايت ابى الجارود، از امام باقر (ع) آمده كه درباره آيه‏” وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبى‏” فرمود: منظور از” أُولِي الْقُرْبى‏” خويشاوندان رسول خدا (ص) مى‏باشد، و در آيه‏” وَ الْمَساكِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا” فرمود: بعضى از شما از بعضى ديگر گذشت كند و از يكديگر درگذريد. و اگر چنين كنيد رحمت خداوند بر شماست. خداوند مى‏فرمايد:” أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ”.

[9] و در كافى به سند خود از محمد بن سالم از امام باقر (ع) نقل كرده كه در ضمن حديثى فرمود: آيه‏” وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ”، در مدينه نازل شد.

[10] و خداى تعالى از ناميدن چنين كسانى در صورتى كه به عمل افتراء ادامه دهند به نام مؤمن دريغ نموده و فرموده است:” أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ” و در جاى ديگر فاسق را از اولياى شيطان خوانده، و فرموده:” إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ” و در جاى ديگر رامى محصنات را ملعون خوانده و فرموده:” إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ، وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ، يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ”.

[11] و البته جوارح عليه مؤمن شهادت نمى‏دهد، بلكه عليه كسى شهادت مى‏دهد كه كلمه عذاب درباره‏اش حتمى شده، و اما مؤمن نامه‏اش را به دست راستش مى‏دهند، هم چنان كه خداى عز و جل فرموده:” فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا”.

[12] و در مجمع البيان در ذيل آيه‏” الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ …” آمده كه در معناى آن اقوالى گفته‏اند، تا آنجا كه مى‏گويد: سوم اينكه زنان پليد مال مردان پليد، و مردان پليد مال‏زنان پليدند، (نقل از ابى مسلم و جبائى) از امام باقر و امام صادق (ع) روايت شده كه اين آيه مثل آيه‏” الزَّانِي لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً” مى‏باشد، چيزى كه هست بعضى تصميم گرفتند كه از زنان پليد بگيرند، خدا از اين كار نهيشان كرد، و آن را براى ايشان نپسنديد.

[13] و در خصال از عبد اللَّه بن عمر و ابو هريرة روايت كرده كه گفتند: رسول خدا (ص) فرمود: وقتى قلب كسى پاك باشد، جسدش هم پاك مى‏شود، و چون قلب پليد شد، بدن هم به سوى پليدى مى‏گرايد.

[14] و در احتجاج، از حسن بن على (ع) روايت كرده كه در ضمن گفتارى كه با معاويه و اصحاب او داشت و آنان به على (ع) ناسزا گفتند، فرمود:” الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ” و به خدا سوگند اى معاويه اين مردان و زنان خبيث، تو هستى و اصحاب تو و شيعيان تواند،” وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ …” و اين مردان و زنان پاك، على بن ابى طالب و اصحاب و شيعيان اويند.( ر.ک .تفسیر المیزان )

 

پاورقی ها:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *