فقه التمکین 136

موضوعات مطروحه در این درس:

فقه الاداره-فقه توانمندسازی – توان حل مساله – مساله افک –فقه الحدیث

متن درس

4شنبه 12/2/1403-22شوال 1445-2مه2024-درس136فقه توانمندسازی – توان حل مساله – مساله افک –فقه الحدیث
مساله:باید جامعه و مجموعه را به توان مقابله با اشاعه و اذاعه فحشاء و «افک» مجهز نمود .5
شرح مساله :15آیه و یک حدیث بلند از عامه به گزارش همسر پیامبر ص در مساله مشهور افک را تفقه کردیم به حدیث اشکالاتی از سه جهت گرفته شده است که در نوبت قبل پاسخ دادیم در این نوبت به اخبار امامیه در مساله افک می پردازیم :
درس 136
[رواياتى از طرق شيعه كه بنا بر آنها داستان افك در باره ماريه قبطيه، و تهمت زننده عائشه بوده‏]
و در تفسير قمى در ذيل آيه‏” إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ …” گفته كه: عامه روايت كرده‏اند كه اين آيات درباره عايشه نازل شد، كه در جنگ بنى المصطلق از قبيله خزاعه نسبت ناروا به او دادند، ولى شيعه روايت كرده‏اند كه درباره ماريه قبطيه نازل شده، كه عايشه نسبت ناروا به او داد.
بعد مى‏گويد: محمد بن جعفر براى ما حديث كرد كه محمد بن عيسى، از حسن بن على بن فضال، برايمان حديث كرد، كه عبد اللَّه بن بكير از زراره برايمان نقل كرد كه گفت:
از امام ابى جعفر (ع) شنيدم كه مى‏فرمود: وقتى ابراهيم فرزند رسول خدا (ص) از دنيا رفت، آن جناب سخت غمگين شد، عايشه گفت: چه خبر شده؟ چرا اينقدربر مرگ اين كودك مى‏گريى؟ او كه فرزند تو نبود، بلكه فرزند جريح بود، پس رسول خدا (ص) على (ع) را فرستاد تا جريح را به قتل برساند، على (ع) با شمشير حركت كرد، و جريح مردى قبطى بود كه در باغى زندگى مى‏كرد، على (ع) در باغ را كوبيد، جريح پشت در آمد كه آن را باز كند، همين كه على را غضبناك ديد، به داخل باغ گريخت، و در را باز نكرد، على (ع) از ديوار پريد و وارد باغ شد و او را دنبال كرد، وقتى ديد نزديك است خونش ريخته شود، به بالاى درختى رفت، على (ع) هم به دنبالش بالا رفت، او خود را از درخت پرت كرد، و در نتيجه عورتش نمايان شد، و على (ع) ديد كه او اصلا هيچيك از آلت تناسلى مردان و زنان را ندارد، پس نزد رسول خدا (ص) برگشت و عرضه داشت يا رسول اللَّه (ص) هر وقت به من فرمانى مى‏دهى كه من مانند سيخ داغ در داخل كرك باشم و يا آنكه با احتياط اقدام كنم؟ حضرت فرمود: نه البته بايد كه با احتياط باشى، عرضه داشت به آن خدايى كه تو را به حق مبعوث فرموده جريح نه از مردان را دارد، و نه از زنان را، حضرت فرمود: الحمد للَّه شكر خدايى را كه اين سوء را از ما اهل بيت بگردانيد .
و در همان كتاب در روايت عبيد اللَّه بن موسى، از احمد بن راشد، از مروان بن مسلم، از عبد اللَّه بن بكير، روايت شده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم:
فدايت شوم، اينكه رسول خدا (ص) دستور داد مرد قبطى را بكشد، آيا مى‏دانست كه عايشه دروغ مى‏گويد، يا نمى‏دانست؟ و خدا خون قبطى را به خاطر احتياط على (ع) حفظ كرد؟ فرمود: نه، به خدا سوگند مى‏دانست، و اگر دستور رسول خدا (ص) به على از باب عزيمت و تكليف حتمى بود، على بر نمى‏گشت، مگر بعد از كشتن او و ليكن رسول خدا (ص) اين دستور را طورى داد كه هم او كشته نشود و هم عايشه از گناهش برگردد، ولى از گناهش برنگشت، و از اينكه خون مسلمان بى گناهى ريخته مى‏شود هيچ باكى نكرد .
مؤلف: البته در اين ميان روايات ديگرى هست كه غير عايشه را هم شريك عايشه در اين نسبت ناروا دانسته، و جريح نامبرده خادم ماريه قبطيه و مردى خواجه بوده كه مقوقس بزرگ مصر او را با ماريه نزد رسول خدا (ص) هديه فرستاده بود، تا ماريه را خدمت كند.
[اشكالاتى كه بر اين روايات نيز وارد است‏]
ولى اين روايات هم خالى از اشكال نيست:
اما اولا: براى اينكه داستانى كه در اين روايات آمده با آيات افك منطبق نمى‏شود، مخصوصا با آيه‏” إِنَ‏ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ …” و آيه‏” لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً” و آيه‏” إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ …” زيرا حاصل اين آيات اين است كه در اين داستان جماعتى با هم دست داشته‏اند، و داستان را اشاعه مى‏دادند تا رسول خدا (ص) را رسوا كنند، و مردم هم آن را دهان به دهان مى‏گرداندند و در نتيجه قضيه، منتشر شده، و مدتى طولانى در بين مردم باقى مانده، و اين جماعت هيچ حرمتى را براى رسول خدا (ص) رعايت نكردند، اين مطالب كجا و مضمون حديث فوق كجا؟! خدا مى‏داند، مگر اينكه بگوييم در روايات در شرح مفصل داستان، كوتاهى شده.
و اما ثانيا: مقتضاى براءت ماريه قبطيه اين است كه حد خداى را بر عايشه جارى كرده باشند، و حال آنكه جارى نكردند، و هيچ مفرى از اين اشكال نيست، جز اينكه بگوييم اين قصه قبل از نزول حكم قذف واقع شده، و آيه قذف بعد از مدت زمانى نازل شده است.
ولى آنچه در حل اشكال حد بر هر دو صنف از روايات بايد گفت- همان طور كه گذشت- اين است كه بگوييم آيات افك قبل از آيه حد قذف نازل شده و با نزول آيه افك هم غير از براءت مقذوف در صورت اقامه نشدن شاهد و غير از حرمت اين عمل چيزى تشريع نشد، يعنى حد قاذف در آن آيه تشريع نشد، چون اگر حد قاذف قبل از داستان افك تشريع شده بود، هيچ مجوزى براى تاخير آن، و به انتظار وحى نشستن نبود، و هيچ يك از قاذف‏ها هم از حد رهايى نمى‏يافتند، و اگر هم با خود آيات افك تشريع شده بود، بايد در آنها اشاره‏اى به آن شده بود، و لا اقل آيات افك متصل به آيات قذف مى‏شد، و كسى كه عارف به اسلوبهاى كلام است هيچ شكى نمى‏كند در اينكه آيه‏” إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ” تا آخر آيات، هيچ گونه اتصالى با ما قبل خود ندارد.
و اينكه هر كس به يكى از زنان رسول خدا (ص) نسبت ناروا دهد دو بار حد دارد، بايد در خلال آيات افك كه آن همه تشديد و نص تهديد به عذاب در آنها هست به اين مساله اشاره مى‏شد، و نشده.
و اين اشكال در صورتى كه آيه قذف با آيات افك نازل شده باشد شديدتر است، براى اينكه لازمه چنين فرضى اين است كه مورد ابتلاء حكم دو حد باشد آن وقت حكم يك حد نازل شود.
و در كافى از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از بعضى اصحابش از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: هر كس درباره مؤمنين چيزى بگويد كه با دو چشم خود ديده و با دو گوش خود شنيده باشد، تازه از كسانى خواهد بود كه دوست دارند فحشاء در بين مؤمنين منتشر شود .
مؤلف: اين روايت را قمى هم در تفسير خود از پدرش از ابن ابى عمير از هشام از آن جناب‏ ، و نيز صدوق در امالى به سند خود از ابن ابى عمير، از محمد بن حمران، از آن جناب‏ ، و همچنين مفيد در اختصاص از آن جناب به طور مرسل نقل كرده‏ .
[روايات ديگرى در ذيل آيات مربوط به افك، قذف و آيه:” الزَّانِي لا يَنْكِحُ …”]
باز در همان كتاب به سند خود از اسحاق بن عمار، از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: هر كس عمل زشتى را اشاعه دهد، مثل كسى مى‏ماند كه آن را باب كرده باشد .
و در مجمع البيان است كه بعضى گفته‏اند: آيه‏” وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ …” درباره ابى بكر و مسطح بن اثاثه و پسر خاله وى نازل شده و او از مهاجرين، و از جمله بدريين و مردى فقير بود، و ابو بكر زندگى‏اش را تامين مى‏كرد و خرجى‏اش را مى‏داد، همين كه در قضيه افك شركت جست، ابو بكر نفقه‏اش را قطع كرد، و سوگند خورد كه تا ابد كمترين نفعى به او نرساند، ولى وقتى آيه فوق نازل شد، به روش نخست خود برگشت و گفت به خدا سوگند من دوست مى‏دارم خدا مرا بيامرزد، و به خدا تا زنده‏ام اين مرسوم را از او قطع نمى‏كنم، (نقل از ابن عباس و عايشه و ابن زيد) .
باز در مجمع البيان است كه بعضى گفته‏اند: درباره جماعتى از صحابه نازل شده، كه سوگند خورده بودند به هيچ يك از كسانى كه در داستان افك حرفى زدند چيزى انفاق و صدقه ندهند، و با ايشان مواسات نكنند، (نقل از ابن عباس و غير او) .
مؤلف: اين روايت را الدر المنثور هم از ابن جرير و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده‏ .و در تفسير قمى و در روايت ابى الجارود، از امام باقر (ع) آمده كه درباره آيه‏” وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبى‏” فرمود: منظور از” أُولِي الْقُرْبى‏” خويشاوندان رسول خدا (ص) مى‏باشد، و در آيه‏” وَ الْمَساكِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا” فرمود: بعضى از شما از بعضى ديگر گذشت كند و از يكديگر درگذريد. و اگر چنين كنيد رحمت خداوند بر شماست. خداوند مى‏فرمايد:” أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ” .
و در كافى به سند خود از محمد بن سالم از امام باقر (ع) نقل كرده كه در ضمن حديثى فرمود: آيه‏” وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ”، در مدينه نازل شد .
و خداى تعالى از ناميدن چنين كسانى در صورتى كه به عمل افتراء ادامه دهند به نام مؤمن دريغ نموده و فرموده است:” أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ” و در جاى ديگر فاسق را از اولياى شيطان خوانده، و فرموده:” إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ” و در جاى ديگر رامى محصنات را ملعون خوانده و فرموده:” إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ، وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ، يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ”.
و البته جوارح عليه مؤمن شهادت نمى‏دهد، بلكه عليه كسى شهادت مى‏دهد كه كلمه عذاب درباره‏اش حتمى شده، و اما مؤمن نامه‏اش را به دست راستش مى‏دهند، هم چنان كه خداى عز و جل فرموده:” فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا” .
و در مجمع البيان در ذيل آيه‏” الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ …” آمده كه در معناى آن اقوالى گفته‏اند، تا آنجا كه مى‏گويد: سوم اينكه زنان پليد مال مردان پليد، و مردان پليد مال‏زنان پليدند، (نقل از ابى مسلم و جبائى) از امام باقر و امام صادق (ع) روايت شده كه اين آيه مثل آيه‏” الزَّانِي لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً” مى‏باشد، چيزى كه هست بعضى تصميم گرفتند كه از زنان پليد بگيرند، خدا از اين كار نهيشان كرد، و آن را براى ايشان نپسنديد .
و در خصال از عبد اللَّه بن عمر و ابو هريرة روايت كرده كه گفتند: رسول خدا (ص) فرمود: وقتى قلب كسى پاك باشد، جسدش هم پاك مى‏شود، و چون قلب پليد شد، بدن هم به سوى پليدى مى‏گرايد .
و در احتجاج، از حسن بن على (ع) روايت كرده كه در ضمن گفتارى كه با معاويه و اصحاب او داشت و آنان به على (ع) ناسزا گفتند، فرمود:” الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ” و به خدا سوگند اى معاويه اين مردان و زنان خبيث، تو هستى و اصحاب تو و شيعيان تواند،” وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ …” و اين مردان و زنان پاك، على بن ابى طالب و اصحاب و شيعيان اويند . ( ر.ک .تفسیر المیزان )
فقه الاداره :
اگر از سند بگذریم در اخبار فریقین و از اینکه روایت اهل سنت همسر پیامبر را تبرئه میکند و روایات شیعه اورا منشاء افک میداند نه مورد افک . کاملا با یکدیگر متهافت هستند و هیچ کدام هم خالی از اشکال متنی و ودلالی نیستند . اما در مباحث مدیریت میتوان از اشتراکات آنها فارغ از مباحث کلامی و اعتقادی و تاریخی و اسباب نزول در خصوص حل مساله افک هماهنگ با قرآن کریم به ملاکاتی دست یافت که در نوبت بعد به آنها اشاره خواهیم کرد انشا الله .

پاورقی ها:

[1] و في تفسير القمي،”: في قوله تعالى: «إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ‏» الآية فإن العامة روت أنها نزلت في عائشة- و ما رميت به في غزوة بني المصطلق من خزاعة و أما الخاصة فإنهم رووا- أنها نزلت في مارية القبطية و ما رمتها به عائشة. حدثنا محمد بن جعفر قال حدثنا محمد بن عيسى عن الحسن بن علي بن فضال قال: حدثني عبد الله بن بكير عن زرارة قال: سمعت أبا جعفر (ع) يقول: لما هلك إبراهيم بن رسول الله ص حزن عليه حزنا شديدا- فقالت عائشة: ما الذي‏يحزنك عليه؟ ما هو إلا ابن جريح، فبعث رسول الله ص عليا (ع) و أمره بقتله. فذهب علي (ع) و معه السيف- و كان جريح القبطي في حائط- فضرب علي (ع) باب البستان- فأقبل جريح له ليفتح الباب- فلما رأى عليا (ع) عرف في وجهه الغضب فأدبر راجعا و لم يفتح باب البستان- فوثب علي (ع) على الحائط و نزل إلى البستان و اتبعه- و ولى جريح مدبرا- فلما خشي أن يرهقه‏[1] صعد في نخلة- و صعد علي (ع) في أثره فلما دنا منه- رمى بنفسه من فوق النخلة فبدت عورته- فإذا ليس له ما للرجال و لا له ما للنساء. فانصرف علي (ع) إلى النبي ص فقال له: يا رسول الله إذا بعثتني في الأمر أكون كالمسمار المحمي في الوبر أم أثبت؟ قال: لا بل تثبت. قال: و الذي بعثك بالحق- ما له ما للرجال و ما له ما للنساء، فقال: الحمد لله الذي صرف عنا السوء أهل البيت. و فيه، في رواية عبيد الله بن موسى عن أحمد بن راشد عن مروان بن مسلم عن عبد الله بن بكير قال: قلت لأبي عبد الله (ع): جعلت فداك كان رسول الله ص أمر بقتل القبطي- و قد علم أنها كذبت عليه أو لم يعلم؟ و قد دفع الله عن القبطي القتل بتثبيت علي (ع)- فقال: بل كان و الله علم، و لو كان عزيمة من رسول الله ص- ما انصرف علي (ع) حتى يقتله، و لكن إنما فعل رسول الله ص لترجع عن ذنبها- فما رجعت و لا اشتد عليها قتل رجل مسلم. أقول: و هناك روايات أخر تدل على مشاركة غيرها معها في هذا الرمي، و جريح هذا كان خادما خصيا لمارية أهداه معها مقوقس عظيم مصر لرسول (ص) و أرسله معها ليخدمها. و هذه الروايات لا تخلو من نظر: أما أولا: فلأن ما فيها من القصة لا يقبل الانطباق على الآيات و لا سيما قوله:«إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ‏» الآية و قوله: «لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً» الآية، و قوله: «تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ‏» الآية، فمحصل الآيات أنه كان هناك جماعة مرتبط بعضهم ببعض يذيعون الحديث ليفضحوا النبي ص، و كان الناس يتداولونه لسانا عن لسان حتى شاع بينهم و مكثوا على ذلك زمانا و هم لا يراعون حرمة النبي ص و كرامته من الله، و أين مضمون هذه الروايات من ذلك. اللهم إلا أن تكون الروايات قاصرة في شرحها للقصة. و أما ثانيا: فقد كان مقتضى القصة و ظهور براءتها إجراء الحد و لم يجر، و لا مناص عن هذا الإشكال إلا بالقول بنزول آية القذف بعد قصة الإفك بزمان. و الذي ينبغي أن يقال بالنظر إلى إشكال الحد الوارد على الصنفين من الروايات جميعا- كما عرفت- أن آيات الإفك نزلت قبل آية حد القذف، و لم يشرع بنزول آيات الإفك إلا براءة المقذوف مع عدم قيام الشهادة و تحريم القذف. و لو كان حد القاذف مشروعا قبل حديث الإفك لم يكن هناك مجوز لتأخيره مدة معتدا بها و انتظار الوحي و لا نجا منه قاذف منهم، و لو كان مشروعا مع نزول آيات الإفك لأشير فيها إليه، و لا أقل باتصال الآيات بآية القذف، و العارف بأساليب الكلام لا يرتاب في أن قوله: «إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ‏» الآيات منقطعة عما قبلها. و لو كان على من قذف أزواج النبي ص حدان لأشير إلى ذلك في خلال آيات الإفك بما فيها من التشديد و اللعن و التهديد بالعذاب على القاذفين. و يتأكد الإشكال على تقدير نزول آية القذف مع نزول آيات الإفك فإن لازمه أن يقع الابتلاء بحكم الحدين فينزل حكم الحد الواحد. و في الكافي، عن علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن بعض أصحابه عن أبي عبد الله (ع) قال: من قال في مؤمن ما رأته عيناه و سمعته أذناه- فهو من الذين قال الله عز و جل: «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ‏- إلى قوله- وَ الْآخِرَةِ»:. أقول: و رواه القمي في تفسيره، عن أبيه عن ابن أبي عمير عن هشام عنه (ع)و الصدوق في الأمالي، بإسناده عن ابن أبي عمير عن محمد بن حمران عنه (ع)، و المفيد في الاختصاص، عنه (ع) مرسلا. و فيه، بإسناده عن إسحاق بن عمار عن أبي عبد الله (ع) قال: قال رسول الله ص: من أذاع فاحشة كان كمبتدئها. و في المجمع،”: قيل: إن قوله: «وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ» الآية، نزلت في أبي بكر و مسطح بن أثاثة- و كان ابن خالة أبي بكر، و كان من المهاجرين و من جملة البدريين و كان فقيرا، و كان أبو بكر يجري عليه و يقوم بنفقته- فلما خاض في الإفك قطعها و حلف أن لا ينفعه بنفع أبدا- فلما نزلت الآية عاد أبو بكر إلى ما كان، و قال: و الله إني لأحب أن يغفر الله لي، و الله لا أنزعها عنه أبدا”: عن ابن عباس و عائشة و ابن زيد. و فيه،”: و قيل: نزلت في جماعة من الصحابة- أقسموا على أن لا يتصدقوا على رجل تكلم بشي‏ء من الإفك و لا يواسوهم”: عن ابن عباس و غيره. أقول: و رواه في الدر المنثور، عن ابن جرير و ابن مردويه عن ابن عباس. و في تفسير القمي، و في رواية أبي الجارود عن أبي جعفر (ع): في قوله تعالى: «وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ- أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبى‏» و هم قرابة رسول الله ص «وَ الْمَساكِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ- وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا» يقول- يعفو بعضكم عن بعض، و يصفح بعضكم بعضا- فإذا فعلتم كانت رحمة الله لكم، يقول الله عز و جل: «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ‏». و في الكافي، بإسناده عن محمد بن سالم عن أبي جعفر (ع) في حديث قال: و نزل بالمدينة «وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ- فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً- وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ- إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا- فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ‏». فبرأه الله ما كان مقيما على الفرية- من أن يسمى بالإيمان، قال الله عز و جل: «أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ‏» و جعله من أولياء إبليس قال: «إِلَّاإِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ‏» و جعله ملعونا فقال: «إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ- لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ، يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ- بِما كانُوا يَعْمَلُونَ‏». و ليست تشهد الجوارح على مؤمن- إنما تشهد على من حقت عليه كلمة العذاب فأما المؤمن فيعطى كتابه بيمينه، قال الله عز و جل: «فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا» و في المجمع،: في قوله تعالى: «الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ- وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ‏» الآية، قيل في معناه أقوال- إلى أن قال- الثالث‏ الخبيثات من النساء للخبيثين من الرجال- و الخبيثون من الرجال للخبيثات من النساء عن أبي مسلم و الجبائي- و هو المروي عن أبي جعفر و أبي عبد الله (ع). قالا: هي مثل قوله: «الزَّانِي لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً» إلا أن أناسا هموا أن يتزوجوا منهن- فنهاهم الله عن ذلك و كره ذلك لهم. و في الخصال، عن عبد الله بن عمر و أبي هريرة قالا: قال رسول الله ص: إذا طاب قلب المرء طاب جسده، و إذا خبث القلب خبث الجسد. و في الإحتجاج، عن الحسن بن علي (ع): في حديث له مع معاوية و أصحابه- و قد نالوا من علي (ع): «الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ‏» هم و الله يا معاوية أنت و أصحابك هؤلاء و شيعتك «وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ‏» إلى آخر الآية، هم علي بن أبي طالب و أصحابه و شيعته.[1]    

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *