فقه التمکین 152
- 21 خرداد, 1403
- آیت الله سید صمصام الدین قوامی
موضوعات مطروحه در این درس:
توان حل مساله
یکشنبه 21/3/1405-3ذیحجه الحرام 1445-10ژوئن 2024-درس152فقه توانمندسازی- توان حل مساله –
مساله :توانمندسازی مدیران به حل بحران های اجتماعی سیاسی از تکالیف مهم مدیریت منابع انسانی است .
شرح مساله : گاه بحرانی پیش می آید و مساله ای اجتماعی سیاسی اتفاق می افتد که کسی مسئولیت آن را نمی گیرد بحران آفرین نه تنها خود را پنهان میکند بلکه بحران را به گردن دیگران می اندازد صحنه سازی میکند باید به مدیران آموخت که چگونه این بحران آفرین را کشف کنند .مانند توان بخشی خداوند به عنوان مالک مدبر به منصوبش و کارگزارش حضرت موسی ع که بتواند قاتل را پیدا کند و معرفی نماید وضمنا فردی نیکوکار نیز پاداش نیکوکاری خویش را بگیرد . به آیات و روایات مربوطه تفقه و تفطن میکنیم :
و [یاد کنید] زمانی که موسی به قومش گفت: خدا به شما فرمان میدهد گاوی را ذبح کنید، گفتند: آیا ما را مسخره می کنی؟! گفت: به خدا پناه می برم از اینکه از نادانان باشم. (۶۷)
: در این آیه رسول خداص داستان ذبح گاو بنی اسراییل را بر ای مسلمانها بازگو مینماید تا درسی باشد و نشان دهد در مدیریت باید از تجارب رهبران ادواری استفاده کرد و در حل مسائل اجتماعی از آنان کمک گرفت .
گفتند: از پروردگارت بخواه برای ما بیان کند که آن گاو چگونه گاوی باشد؟ گفت: او می فرماید که آن گاوی است نه پیر از کارمانده، نه جوان نارسیده، [بلکه] گاوی میان این دو نوع گاو است. پس آنچه را به آن فرمان داده اند، انجام دهید. (۶۸)
گفتند: از پروردگارت بخواه که برای ما توضیح دهد رنگش چگونه باشد؟ گفت: خدا می گوید: گاوی است زرد و رنگش روشن که بینندگان را شاد و مسرور می کند. (۶۹)
گفتند: از پروردگارت بخواه برای ما بیان کند که [نهایتاً آن گاو] چه گاوی است؟ زیرا این گاو بر ما مُبهم و مُشتبه شده، و اگر خدا بخواهد [به شناخت آن] هدایت خواهیم شد. (۷۰)
گفت: او می گوید: گاوی است که نه رام است تا زمین را شخم زند و نه زراعت را آبیاری نماید، [از هر عیب و نقصی] سالم است، و رنگی مخالف رنگ اصلی در آن نیست، گفتند: اکنون حق را برای ما آوردی. پس آن را ذبح کردند، در حالی که نزدیک بود فرمان خدا را اجرا نکنند!! (۷۱)
وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا ۖ وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ ﴿٧٢﴾
و [یاد کنید] هنگامی که کسی را کشتید و درباره [قاتل] او به نزاع و ستیز برخاستید؛ و خدا آشکار کننده چیزی است که پنهان می داشتید. (۷۲)
: مساله مورد حل عبارت از قتلی بود که قاتل آن مورد نزاع و ابهام بود و به گردن یکدیگر می انداختند .ولی خداوند قاتل را نشان میدهد (یعنی توان پیدا کردن و راه حل این مساله را به کارگزارش موسی ع تمکین و تجهیز نمود .)
پس گفتیم: پاره ای از آن [گاو ذبح شده] را به مقتول بزنید [تا زنده شود و قاتل را معرفی کند]. خدا مردگان را این گونه زنده می کند و نشانه هایِ [قدرت و ربوبیّت] خود را به شما نشان میدهد، تا بیندیشید. (۷۳)[1]
: راه حل مساله را به موسی یاد داد خدا وند تبارک و تعالی و به او دستور داد که پاره ای از گاه ذبح شده (دم او را ) به بنده مقتول بزنند زنده میشود و قاتل خود را که پسر عمویش بوده نشان میدهد . این راه حل را و این توان را خداوند توان بخش به موسای توان پذیر آموخت . ماهم باید چنین کنیم لزوما علی المختار .
فقه الحدیث
و في الدر المنثور،: عن أبي هريرة قال: قال رسول الله ص: لو لا أن بني إسرائيل قالوا- و إنا إن شاء الله لمتهدون ما أعطوا أبدا- و لو أنهم اعترضوا بقرة من البقر- فذبحوها لأجزأت عنهم- و لكنهم شددوا فشدد الله عليهم.
و في تفسير القمي،: عن ابن فضال قال: سمعت أبا الحسن (ع) يقول: إن الله أمر بني إسرائيل أن يذبحوا بقرة- و إنما كانوا يحتاجون إلى ذنبها فشدد الله عليهم.
و في المعاني، و تفسير العياشي،: عن البزنطي قال: سمعت الرضا (ع) يقول: إن رجلا من بني إسرائيل قتل قرابة له- ثم أخذه و طرحه على طريق أفضل سبط من أسباط بني إسرائيل- ثم جاء يطلب بدمه فقالوا لموسى إن سبط آل فلان قتلوا فلانا- فأخبر من قتله قال: ائتوني ببقرة قالُوا: أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً؟ قالَ: أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ- و لو أنهم عمدوا إلى بقرة أجزأتهم- و لكن شددوا فشدد الله عليهم، قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ؟ قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ- يعني لا صغيرة و لا كبيرة عوان بين ذلك- و لو أنهم عمدوا إلى بقرة أجزأتهم- و لكن شددوا فشدد الله عليهم- قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها- قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ- فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِينَ و لو أنهم عمدوا إلى بقرة أجزأتهم- و لكن شددوا فشدد الله عليهم- قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا- وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ. قالَ: إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ- وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيها. قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِ فطلبوها فوجدوها عند فتى من بني إسرائيل- فقال لا أبيعها إلابملء مسك ذهبا، فجاءوا إلى موسى و قالوا له ذلك- قال اشتروها فاشتروها و جاءوا بها فأمر بذبحها- ثم أمر أن يضربوا الميت بذنبها- فلما فعلوا ذلك حيي المقتول- و قال يا رسول الله إن ابن عمي قتلني، دون من أدعي عليه قتلي، فعلموا بذلك قاتله- فقال لرسول الله موسى بعض أصحابه- إن هذه البقرة لها نبأ فقال و ما هو؟ قال إن فتى من بني إسرائيل كان بارا بأبيه- و أنه اشترى بيعا فجاء إلى أبيه و الأقاليد تحت رأسه فكره أن يوقظه فترك ذلك البيع- فاستيقظ أبوه فأخبره فقال أحسنت، هذه البقرة فهي لك عوضا مما فاتك- فقال له رسول الله موسى انظر إلى البر ما بلغ بأهله.[2]
أقول: و الروايات كما ترى منطبقة على إجمال ما استفدناه من الآيات الشريفة[3]
فتحصل : فرمایش علامه متین است و اخبار آنچه در آیات بود را تقویت میکند . وقاعده ای را یاد میدهد که توان حل مساله بحران اجتماعی سیاسی را باید به توان پذیران سازمان آموخت و آنها را از این مکنت بهره مند ساخت .زیرا تاسی به خدا ورسول است که مبنای ما بر لزوم تاسی است .
مرد نیکوکاری به پدر و مادر خود احترام میکرد. در یکی از روزها که پدرش در خواب بود معامله پر سودی برایش پیش آمد، ولی مغازهاش بسته بود و کلید مغازه نزد پدرش بود و پدرش نیز در آن وقت خوابیده بود. فروختن کالا، بستگی به بیدار کردن پدر داشت، تا کلیدی را که در نزد پدر بود بگیرد. مرد نیکوکار آن معامله پرسود را به خاطر بیدار نکردن پدر، انجام نداد (و به خاطر احترام به پدر، از سود کلانی که معادل ۷۰ هزار درهم بود، گذشت) و مشتری رفت. وقتی پدر بیدار شد و از ماجرا اطّلاع یافت، از پسر مهربانش تشکّر کرد و گاوی را که داشت به پسرش بخشید و گفت: «امیدوارم خیر و برکت بسیار، از ناحیه این گاو به تو برسد.»
این از یک سو، و از سوی دیگر یکی از جوانان نیک بنیاسرائیل از دختری خواستگاری کرد، به او جواب مثبت دادند، پسرعموی او که جوان آلوده به گناه بود، از همان دختر خواستگاری کرد. خواستگاری او را رد کردند، او کینه پسرعمویش را به دل گرفت تا اینکه شبی او را غافلگیر کرده و کشت و جنازهاش را در یکی از محلّهها انداخت. فردای آن روز کنار جنازه آمد و با گریه و داد و فریاد، تقاضای خون بها کرد و گفت: «هر کس او را کشته، خون بهایش به من میرسد، و اگر قاتل پیدا نشد، اهل آن محل باید خون بها را بپردازند!»
موضوع پیچیده شد و اختلاف، شدید گردید، چون تعیین قاتل از طریق عادی ممکن نبود و ادامه این وضع ممکن بود موجب فتنه و قتل عظیم شود، نزد موسی ـ علیهالسلام ـ آمدند تا او از خدا بخواهد قاتل را معرّفی کند.
موسی ـ علیهالسلام ـ حلّ مشکل را از درگاه خدا خواست، خداوند دستوری به او داد، موسی ـ علیهالسلام ـ آن دستور را به قوم خود چنین بیان کرد:
خداوند به شما دستور میدهد ماده گاوی را ذبح کنید و قطعهای از بدن آن را به مقتول بزنید، تا زنده شود و قاتل را معرّفی کند و درگیری پایان یابد.
بنیاسرائیل: آیا ما را مسخره میکنی؟
موسی: به خدا پناه میبرم از اینکه از جاهلان باشم.
بنیاسرائیل اگر کار را در همینجا ختم میکردند، زود به نتیجه میرسیدند، ولی بر اثر سؤالهای مکرّر، خودشان کار خود را دشوار نمودند، به موسی گفتند: «از خدا بخواه برای ما روشن کند که این ماده گاو، باید چگونه باشد؟»
موسی: خدا میفرماید: ماده گاوی که نه پیر و از کار افتاده، و نه جوان باشد، بلکه میان این دو باشد، آنچه به شما دستور داده شد زود انجام دهید.
بنیاسرائیل: از خدا بخواهد که چه رنگی داشته باشد.
موسی: خداوند میفرماید: گاوی زردرنگ که رنگ آن بینندگان را شاد سازد.
بنیاسرائیل: از خدا بخواه بیشتر توضیح دهد، زیرا چگونگی این گاو برای ما مبهم است، اگر خدابخواهد ما هدایت خواهیم شد.
موسی: خداوند میفرماید: گاوی باشد که برای شخم زدن رام نشده، و برای زراعت آبکشی ننموده است و هیچ عیب و رنگ دیگری در او نیست.
بنیاسرائیل: اکنون مطلب روشن شد. حقّ مطلب را برای ما آوردی. (مضمون آیات ۶۷ تا ۷۱ سوره بقره.)
بنیاسرائیل به جستجو پرداختند تا گاوی را با همین اوصاف بیابند، سرانجام چنین گاوی را از خانه همان مرد نیکوکاری که به پدر و مادر احترام میکرد و پدرش گاوی به او بخشیده بود یافتند، آن گاو را پس از چانهزنیهای مکرّر به قیمت بسیار گران یعنی به پُر بودن پوست آن از طلا، خریدند و گاو را آوردند. به دستور موسی ـ علیهالسلام ـ آن گاو را ذبح کرده، دم او را قطع کردند و به مقتول زدند، او به اذن خدا زنده شد و گفت: «فلان پسرعمویم که ادّعای خونبهای مرا دارد، قاتل من است.»
معمّا حل شد و قاتل به مجازات رسید و مقتول زنده شده با دختر عموی خود ازدواج کرد و مدّت زمانی با هم زندگی کردند و آن مرد نیکوکار، که به پدر و مادر نیکی میکرد به سود کلانی رسید و پاداش نیکوکاریش را گرفت، حضرت موسی ـ علیهالسلام ـ فرمود:
«اُنْطُرُوا اِلی الْبِرِّ ما بَلَغَ بِاَهْلِهِ؛ به نیکی بنگرید که چه پاداش سودمندی به صاحبش میبخشد!» [۱][۲][۳]
(۱) قرآن.
(۲) بحارالانوار.
(۳) عیون اخبار الرّضا.
(۴) مجمع البیان.
(۵) تفسیر قمی.
۱. | ↑ بحارالانوار، ج۱۳، ص۲۵۹ به بعد. |
۲. | ↑ عیون اخبار الرّضا، ج۲، ص۱۳. |
۳. | ↑ مجمع البیان، ذیل آیات مورد بحث. |
|
[2] و در در منثور[2] است كه، از ابى هريره روايت شده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: اگر بنى اسرائيل در قضيه ذبح بقره نگفته بودند: (وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ) هرگز و تا ابد هدايت نميشدند، و اگر از همان اول بهر گاو دسترسى مىيافتند، و ذبح مىكردند، قبول ميشد، و لكن خودشان در اثر سؤالهاى بى جا، دائره آن را بر خود تنگ كردند، و خدا هم بر آنها تنگ گرفت.
و در تفسير عياشى[2] از على بن يقطين روايت كرده كه گفت: از ابى الحسن (ع) شنيدم مىفرمود: خداوند بنى اسرائيل را دستور داد: يك گاو بكشند، و از آن گاو هم تنها بدم آن نيازمند بودند، ولى خدا بر آنان سختگيرى كرد.
و در كتاب عيون اخبار الرضا[2]، و تفسير عياشى، از بزنطى روايت شده كه گفت: از حضرت رضا (ع) شنيدم، مىفرمود: مردى از بنى اسرائيل يكى از بستگان خود را بكشت، و جسد او را برداشته در سر راه وارستهترين اسباط بنى اسرائيل انداخت، و بعد خودش بخونخواهى او برخاست.
بموسى (ع) گفتند: كه سبط آل فلان، فلانى را كشتهاند، خبر بده ببينيم چه كسى او را كشته؟ موسى (ع) فرمود: بقرهاى برايم بياوريد، تا بگويم: آن شخص كيست، گفتند: مگر ما را مسخره كردهاى؟ فرمود: پناه مىبرم بخدا از اين كه از جاهلان باشم، و اگر بنى اسرائيل از ميان همه گاوها، يك گاو آورده بودند، كافى بود، و لكن خودشان بر خود سخت گرفتند، و آن قدر ازخصوصيات آن گاو پرسيدند، كه دائره آن را بر خود تنگ كردند، خدا هم بر آنان تنگ گرفت.
يك بار گفتند: از پروردگارت بخواه تا گاو را براى ما بيان كند كه چگونه گاوى است، فرمود: خدا مىفرمايد: گاوى باشد كه نه كوچك و نه بزرگ بلكه متوسط و اگر گاوى را آورده بودند كافى بود بى جهت بر خود تنگ گرفتند خدا هم بر آنان تنگ گرفت.
يك بار ديگر گفتند: از پروردگارت بپرس: رنگ گاو چه جور باشد، با اينكه از نظر رنگ آزاد بودند، خدا دائره را بر آنان تنگ گرفت، و فرمود: زرد باشد، آنهم نه هر گاو زردى، بلكه زرد سير، و آنهم نه هر رنگ سير، بلكه رنگ سيرى كه بيننده را خوش آيد، پس دائره گاو بر آنان تا اين مقدار تنگ شد، و معلوم است كه چنين گاوى در ميان گاوها كمتر يافت ميشود، و حال آنكه اگر از اول يك گاوى را بهر رنگ و هر جور آورده بودند كافى بود.
باز باين مقدار هم اكتفاء ننموده، با يك سؤال بيجاى ديگر همان گاو زرد خوش رنگ را هم محدود كردند، و گفتند: از پروردگارت بپرس: خصوصيات اين گاو را بيشتر بيان كند، كه امر آن بر ما مشتبه شده است، و چون خود بر خويشتن تنگ گرفتند، خدا هم بر آنان تنگ گرفت، و باز دائره گاو زرد رنگ كذايى را تنگتر كرد، و فرمود: گاو زرد رنگى كه هنوز براى كشت و زرع و آبكشى رام نشده، و رنگش يك دست است خالى در رنگ آن نباشد.
گفتند: حالا حق مطلب را اداء كردى، و چون بجستجوى چنين گاوى برخاستند غير از يك رأس نيافتند، آنهم از آن جوانى از بنى اسرائيل بود، و چون قيمت پرسيدند گفت: به پرى پوستش از طلا، لا جرم نزد موسى آمدند، و جريان را گفتند: دستور داد بايد بخريد، پس آن گاو را بان قيمت خريدارى كردند، و آوردند.
موسى (ع) دستور داد آن را ذبح كردند، و دم آن را بجسد مرد كشته زدند، وقتى اينكار را كردند، كشته زنده شد، و گفت: يا رسول اللَّه مرا پسر عمويم كشته، نه آن كسانى كه متهم بقتل من شدهاند.
آن وقت قاتل را شناختند، و ديدند كه بوسيله دم گاو زنده شد، بفرستاده خدا موسى (ع) گفتند: اين گاو داستانى دارد، موسى پرسيد: چه داستانى؟ گفتند: جوانى بود در بنى اسرائيل كه خيلى بپدر و مادر خود احسان مىكرد، روزى جنسى را خريده بود، آمد تا از خانه پول ببرد، ولى ديد پدرش سر بر جامه او نهاده، و بخواب رفته، و كليد پولهايش هم زير سر اوست، دلش نيامد پدر را بيدار كند، لذا از خير آن معامله گذشت و چون پدر از خواب برخاست، جريان را بپدر گفت، پدر او را احسنت گفت، و گاوى در عوض باو بخشيد، كه اين بجاى آن سودى كه از تو فوت شد، و نتيجه سخت گيرى بنى اسرائيل در امر گاو، اين شد كه گاو داراى اوصاف كذايى، منحصر در همينگاو شود، كه اين پدر بفرزند خود بخشيد، و نتيجه اين انحصار هم آن شد كه سودى فراوان عايد آن فرزند شود، موسى گفت ببينيد نتيجه احسان چه جور و تا چه اندازه به نيكوكار مىرسد.
* مؤلف: روايات بطورى كه ملاحظه مىفرمائيد، با اجمال آنچه كه ما از آيات شريفه استفاده كرديم منطبق است.
[3] طباطبايى، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، 20جلد، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات – لبنان – بيروت، چاپ: 2، 1390 ه.ق.