فقه التمکین 149
- 14 خرداد, 1403
- آیت الله سید صمصام الدین قوامی
موضوعات مطروحه در این درس:
توان حل مساله – توان حل مساله شخصی و خانوادگی کارکنان –(مساله اختلاف همسران نبی اکرم ص با ایشان)
2 شنبه 14/3/1403-25ذیقعده الحرام 1445- 3ژوئن 2024-درس 149-فقه توانمندسازی – توان حل مساله – توان حل مساله شخصی و خانوادگی کارکنان –(مساله اختلاف همسران نبی اکرم ص با ایشان)
مساله : باید کارکنان سازمان را درحل مسائل شخصی و خانوادگی آنان توانمند نمود.3
شرح مساله: توانمندسازی مدیران در حل مسائل خانوادگی امری ضروری و لازم است به دلیل منافعی که در این توان بخشی برای سازمان وجود دارد نیروی با روحیه خوب خدمات بهتر و بیشتری را برای ارباب رجوع وابواب جمعی سازمان متبوع خود انجام خواهد داد روحیه خوب از خانوانده بی مساله آغاز میشود . این فتوا مستظهر به آیات اولیه سوره تحریم واخبار متظافره ذیل آن است که به عمده آن در دو نوبت قبل پرداخته ایم در این نوبت به ادامه اخبار می پردازیم و مدلول و مضمون این ادله به دلالت التزامی این است که خداوند به عنوان مالک مدبر منصوب و خلیفه خود رسول خدا ص را در حل مسئله خانوادگی و تدبیر بیت دانا و توانا نمود که تبعیت از این توانبخشی در سازمانها را الزامی میسازد به قواعد تخلقوا باخلاق الله و لکم فی رسول الله اسوه حسنه و حال ادامه احادیث باب :
فقه الحدیث
و فيه، أخرج الطبراني و ابن مردويه عن ابن عباس* في قوله: «وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً» قال: دخلت حفصة على النبي ص في بيتها و هو يطأ مارية، فقال لها رسول الله ص: لا تخبري عائشة حتى أبشرك بشارة- فإن أباك يلي الأمر بعد أبي بكر إذا أنا مت.فذهبت حفصة فأخبرت عائشة- فقالت عائشة للنبي ص: من أنبأك هذا؟ قال:نبأني العليم الخبير، فقالت عائشة: لا أنظر إليك حتى تحرم مارية فحرمها- فأنزل الله «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ».
أقول: و الآثار في هذا الباب كثيرة على اختلاف فيها، و في أكثرها أنه (ص) حرم مارية على نفسه لقول حفصة لا لقول عائشة، و أن التي قالت للنبي ص: «مَنْ أَنْبَأَكَ هذا» هي حفصة تريد من أخبرك أني أفشيت السر دون عائشة.و هي مع ذلك لا تزيل إبهام قوله تعالى: «عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ». نعم فيما
رواه ابن مردويه عن علي قال: ما استقصى كريم قط لأن الله يقول: «عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ»[1]
، و روي عن أبي حاتم عن مجاهد[2] ، و ابن مردويه عن ابن عباس”*: أن الذي عرف أمر مارية- و الذي أعرض عنه قوله: إن أباك و أباها يليان الناس بعدي مخافة أن يفشو.و يتوجه عليه أنه ما وجه الكرم في أن يعرف (ص) ما قاله من تحريم مارية و يعرض عما أخبرها من ولايتهما مع أن العكس أولى و أقرب.
و قد روي بعده طرق عن عمر بن الخطاب سبب نزول الآيات و لم يذكر ذلك[3][4].
ففي عدة من جوامع الحديث منها البخاري و مسلم و الترمذي عن ابن عباس قال”: لم أزل حريصا أن أسأل عمر- عن المرأتين من أزواج النبي اللتين قال الله: «إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما» حتى حج عمر و حججت معه- فلما كان ببعض الطريق عدل عمر و عدلت معه بالإداوة- فتبرز ثم أتى فصببت على يديه فتوضأ.
فقلت: يا أمير المؤمنين من المرأتان- من أزواج النبي ص اللتان قال الله: «إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما» فقال: وا عجبا لك يا ابن عباس- هما عائشة و حفصة ثم أنشأ يحدثني.
فقال: كنا معشر قريش نغلب النساء- فلما قدمنا المدينة وجدنا قوما تغلبهم نساؤهم- فطفق نساؤنا يتعلمن من نسائهم- فغضبت على امرأتي يوما فإذا هي تراجعني- فأنكرت أن تراجعني فقالت: ما تنكر من ذلك؟ فو الله إن أزواج النبي ص ليراجعنه- و تهجره إحداهن اليوم إلى الليل. قلت: قد خابت من فعلت ذلك منهن و خسرت.
قال: و كان منزلي بالعوالي- و كان لي جار من الأنصار- كنا نتناوب النزول إلى رسول الله ص- فينزل يوما فيأتيني بخبر الوحي و غيره- و أنزل يوما فآتيه بمثل ذلك.
قال: و كنا نحدث أن غسان تنعل الخيل لتغزونا- فجاء يوما فضرب على الباب فخرجت إليه- فقال: حدث أمر عظيم. فقلت: أ جاءت غسان؟ قال: أعظم من ذلك طلق رسول الله ص نساءه. قلت في نفسي: قد خابت حفصة و خسرت- قد كنت أرى ذلك كائنا- فلما صلينا الصبح شددت علي ثيابي- ثم انطلقت حتى دخلت على حفصة- فإذا هي تبكي فقلت: أ طلقكن رسول الله ص؟ قالت: لا أدري هو ذا معتزل في المشربة- فانطلقت فأتيت غلاما أسود- فقلت: استأذن لعمر فدخل ثم خرج إلي- فقال: قد ذكرتك له فلم يقل شيئا- فانطلقت إلى المسجد- فإذا حول المسجد نفر يبكون فجلست إليهم.
ثم غلبني ما أجد فانطلقت فأتيت الغلام- فقلت: استأذن لعمر فدخل ثم خرج- فقال:قد ذكرتك له فلم يقل شيئا- فوليت منطلقا فإذا الغلام يدعوني- فقال: ادخل فقد أذن لك- فدخلت فإذا النبي ص متكئ على حصير- قد رأيت أثره في جنبه- فقلت: يا رسول الله أ طلقت نساءك؟ قال: لا. قلت: الله أكبر لو رأيتنا يا رسول الله- و كنا معشر قريش نغلب النساء، فلما قدمنا المدينة وجدنا قوما تغلبهم نساؤهم- فطفق نساؤنا يتعلمن من نسائهم- فغضبت يوما على امرأتي- فإذا هي تراجعني فأنكرت ذلك- فقالت: ما تنكر؟
فو الله إن أزواج النبي ص ليراجعنه- و تهجره إحداهن اليوم إلى الليل- فقلت: قد خاب من فعل ذلك منهن، فدخلت على حفصة- فقلت: أ تراجع إحداكن رسول الله- و تهجره اليوم إلى الليل؟ قالت: نعم. فقلت: قد خابت من فعلت ذلك منكن و خسرت- أ تأمن إحداكن أن يغضب الله عليها لغضب رسول الله ص- فإذا هي قد هلكت فتبسم رسول الله ص.
فقلت لحفصة: لا تراجعي رسول الله ص- و لا تسأليه شيئا و سليني ما بدا لك- و لا يغرنك إن كانت جارتك أوسم منك- و أحب إلى رسول الله ص فتبسم أخرى.
فقلت: يا رسول الله أستأنس قال: نعم. فرفعت رأسي فما رأيت في البيت إلا أهبة ثلاثة- فقلت: يا رسول الله ادع الله أن يوسع على أمتك- فقد وسع على فارس و الروم و هم لا يعبدون الله- فاستوى جالسا و قال: أ و في شك أنت يا ابن الخطاب؟ أولئك قوم قد عجلت لهم طيباتهم في الحياة الدنيا، و كان قد أقسم أن لا يدخل على أزواجه شهرا- فعاتبه الله في ذلك و جعل له كفارة اليمين.
أقول: و هذا المعنى مروي عنه مفصلا و مختصرا بطرق مختلفة، و الرواية- كما ترى- لا تذكر ما أسره النبي ص إلى بعض أزواجه؟ و ما هو بعض النبإ الذي عرفه و ما هو الذي أعرض عنه و له شأن من الشأن.
و هي مع ذلك ظاهرة في أن المراد بالتحريم في الآية تحريم عامة أزواجه و ذلك لا ينطبق عليها و فيها قوله تعالى: «لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ» مضافا إلى أنه لا تبين به وجه التخصيص في قوله: «إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ» إلخ.[5]
و في تفسير القمي، بإسناده عن أبي بصير قال*: سمعت أبا جعفر (ع) يقول: «إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما- وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ- وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ» قال: صالح المؤمنين علي (ع).
و في الدر المنثور، أخرج ابن مردويه عن أسماء بنت عميس*: سمعت رسول الله صيقول: «وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ» قال: علي بن أبي طالب.
أقول: ذكر صاحب البرهان بعد إيراد رواية أبي بصير السابقة أن محمد بن العباس أورد في هذا المعنى اثنين و خمسين حديثا من طرق الخاصة و العامة ثم أورد نبذة منها.[6].
[2] ( 1 و 2 و 3 و 4) الدر المنثور، ج 6، ص 241. مؤلف: روايات در اين باب بسيار زياد، و بسيار مختلف است، و در بيشتر آنها آمده كه ماريه را به خاطر كلام حفصه بر خود حرام كرد، نه به خاطر كلام عايشه، و گوينده” مَنْ أَنْبَأَكَ هذا- چه كسى اين را به تو خبر داد” حفصه بود، نه عايشه، و منظور حفصه از اين سؤال اين بود كه چه كسى به تو خبر داد كه من جريان ماريه را به عايشه رساندم.
و اين روايات با همه كثرتش در عين حال، ابهامى را كه در جمله” عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ” هست، برطرف نكرده و روشن نكرده كه رسول خدا (ص) براى چه كسى بعضى از داستان را تعريف كرد، و از بعضى ديگرش صرفنظر نمود. بله در روايتى كه ابن مردويه از على (ع) نقل كرده آمده است كه هيچ انسان بزرگوارى به خود اجازه نمىدهد ته و توى يك ماجرا را در آورد، براى اينكه خداى عز و جل (در باره رسول گراميش) مىفرمايد:” عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ” قسمتى از داستان را با پىگيرى كشف كرد، و از بقيه آن صرفنظر نمود[2].
[4] ( 1 و 2 و 3 و 4) الدر المنثور، ج 6، ص 241.
[5] و نيز در روايتى كه ابن ابى حاتم، از مجاهدو ابن مردويه از ابن عباس نقل كردهاند[5] آمده كه آن قسمتى را كه رسول خدا (ص) پىگيرى و كشف كرد مساله ماريه بود، و آنچه را كه از پىگيريش صرفنظر نمود مساله زمامدارى ابو بكر و عمر بعد از رحلت خود بود، چون ترسيد اشاعه پيدا كند.
اشكالى كه متوجه اين دو روايت است اين است كه كجاى اين كار كرامت و بزرگوارى است، آيا افشا كردن ماجراى ماريه (كه يك مساله خانوادگى است بزرگوارى است)؟! و يا پنهان كردن زمامدارى ابو بكر و عمر بزرگوارى است؟ يا اينكه اگر كرامتى باشد در عكس اين قضيه است؟ يك انسان بزرگوار همواره مسائل خانوادگى و ناموسى خود را پنهان مىدارد، و مسائل اجتماعى را در اطلاع همه مىگذارد.
علاوه بر اين، سبب نزول آيه از عمر بن خطاب به چند طريق روايت شده، و در روايات او اسمى از اين ماجرا برده نشده، مثلا در عدهاى از كتب حديث نظير بخارى[5] و مسلم[5] و ترمذى[5] از ابن عباس روايت شده كه گفت: من همواره حريص بودم، از عمر جريان دو نفر از همسران رسول خدا (ص) را كه آيه” إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما” در باره آنان نازل شده بپرسم: تا آنكه سالى عمر به حج رفت، من نيز با او حج كردم، در بين راه عمر از جاده منحرف شد، (من حس كردم مىخواهد دست به آب برساند) مشك آب را گرفتم، و با او رفتم، ديدم بله در نقطهاى نشست، ايستادم تا كارش تمام شد، بعد آب به دستش ريختم تا وضو بگيرد، (و يا دست خود را بشويد).
آن گاه گفتم: اى امير المؤمنين آن دو زن از زنان رسول خدا (ص) كه خداى تعالى در بارهشان فرموده:” إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما” كيانند؟
گفت: اين از تو عجب است، اى ابن عباس، آن دو زن عايشه و حفصه بودند، آن گاه شروع كرد جريانشان را برايم نقل كرد.
و گفت: ما مردم قريش و اهل مكه زنان را توسرى خور خود داشتيم، و بر آنان مسلط بوديم، و چون به مدينه مهاجرت كرديم، به مردمى برخورديم كه توسرى خور زنان خود هستند، و زنانشان بر آنان تسلط دارند، رفته رفته زنان ما هم شروع كردند از زنان مدينه چيز ياد گرفتن، روزى من به همسرم غضب كردم، و با او قهر نمودم، ولى او مرتب از در آشتى در مىآمد، و من آشتى نمىكردم، همسرم گفت چرا آشتى نمىكنى، (تو كه از پيغمبر بالاتر نيستى)، به خدا قسم زنان پيغمبر اگر بين يكى از آنها با پيغمبر اختلافى بيفتد، اين كدورت بيش از يك روز طول نمىكشد، روز قهر مىكند و شب آشتى. گفتم: زنان پيغمبر هم هر كدامشان چنين كنند زيانكارند.
آن گاه گفت: و منزل من در مدينه در محله عوالى بود، و مرا همسايهاى از انصار بود، كه با او نوبت گذاشته بودم، يك بار او به خدمت رسول خدا (ص) مىرفت و خبر وحى و اخبار ديگر را براى من مىآورد، و يك نوبت من مىرفتم. در اين بين چند روزى داشتيم با آن همسايه صحبت مىكرديم، كه قبيله غسان دارند اسبهاى خود را نعل مىكنند كه به جنگ ما بيايند، روزى به طرف خانه آمد و درب خانه مرا كوبيد و گفت: حادثه مهمى رخ داده، پرسيدم: آيا قبيله غسان آمده؟ گفت نه، حادثهاى كه از حمله غسان مهمتر است، و آن اين است كه رسول خدا (ص) زنان خود را طلاق داده. من در دلم گفتم اى داد و بيداد حفصه دخترم بيچاره شد، و من اين را هميشه پيش بينى مىكردم كه رسول خدا (ص) نتواند با دختر من زندگى كند، و سرانجام او را طلاق دهد، همين كه نماز صبح را خوانديم، لباس خود را پوشيدم و به طرف خانه حفصه روان شدم، ديدم حفصه گريه مىكند. پرسيدم آيا رسول خدا (ص) تو را طلاق داد؟ گفت: نمىدانم، ولى از من كناره گيرى كرده و در مشربه (نام باغى است كه ماريه در آن منزل داشت، و به همين مناسبت آن باغ را مشربه ام ابراهيم مىگفتند) عزلت گزيده. من به طرف مشربه رفتم، در آنجا به غلامى سياه برخوردم، گفتم از رسول خدا (ص) اجازه بگير داخل شوم غلام سياه برگشت و گفت اجازه گرفتم، ليكن حضرت چيزى نفرمود، ناگزير به طرف مسجد رفتم و پيرامون مسجد جمعيتى را ديدم كه مىگريستند، پهلوى آنها نشستم.
ولى نتوانستم خود را آرام كنم، دوباره برخاستم نزد غلام سياه آمده گفتم برايم اجازه بگير. غلام به درون رفت و برگشت، و گفت اجازه گرفتم، ليكن حضرت چيزى نگفت، همين كه خواستم برگردم، غلام صدايم زد كه برگرد و داخل شو، حضرت اجازه فرمودند، داخل منزل شدم ديدم رسول خدا (ص) به حصيرى تكيه كرده و خشونت حصير در بدنش اثر گذاشته. عرض كردم: يا رسول اللَّه آيا زنان خود را طلاق گفتهاى؟ فرمود: نه، عرض كردم: اللَّه اكبر، يا رسول اللَّه ما مردم قريش همواره مسلط بر زنان خود بوديم، از روزى كه وارد مدينه شدهايم زنان ما بد هوا شدهاند، چون در مدينه زنان بر مردان مسلطند، روزى من به همسرم خشم كردم، ولى او بدون اينكه پروايى داشته باشد و به خشم من اعتنايى بكند با من گفت و شنود و نشست و برخاست كرد، من به او پرخاش كردم كه مثلا چقدر پررويى گفت: پررويى ندارد، به خدا سوگند زنان رسول خدا (ص) همينطورند، اگر كدورتى پيش بيايد بيشتر از يك روز طول نمىكشد، شبش با آن حضرت گفت و شنودمىكنند، من در پاسخ همسرم گفتم زنان رسول خدا (ص) هم بد مىكنند، هر كس اين كار را بكند زيانكار است، بعدا روزى به خانه دخترم حفصه رفتم، از او پرسيدم آيا شما زنان پيامبر اينطوريد كه سر به سر آن جناب مىگذاريد، و اگر قهر هم بكنيد تا شب بيشتر ادامه نمىدهيد؟ حفصه گفت: آرى، گفتم: هر كس از شما چنين كند بدبخت و زيانكار است، براى اينكه چه امنيتى داريد، از اينكه خداى تعالى به خاطر خشم رسولش بر شما خشم كند؟ و آيا بعد از خشم خدا جز هلاكت چه خواهد بود، رسول خدا (ص) چون اين را شنيد تبسم كرد.
عرض كردم من همواره به حفصه سفارش كردم سر به سر رسول خدا (ص) مگذار، و از او چيزى درخواست مكن، هر چه خواستى به خود من بگو تا برايت فراهم كنم، و اگر هوويت از تو قشنگتر بود، و نزد رسول خدا (ص) محبوبتر بود تحريك نشوى، رسول خدا (ص) بار ديگر تبسم كرد.
(من چون آن جناب را خوشحال ديدم) عرض كردم اجازه مىدهى خودمانى و آزاد بنشينم؟ فرمود بله. همين كه اجازه داد سرم را بلند كردم و نگاهى به اطراف خانه افكندم، بجز سه قطع پوست دباغى نشده چيزى نيافتم، عرض كردم: يا رسول اللَّه دعا بفرما و از خدا وسعتى براى امتت درخواست كن، مردم فارس و روم با اينكه خدا را نمىپرستند چه زندگى مرفه و گشادهاى دارند، تا اين را گفتم رسول خدا (ص) برخاست و نشست، آن گاه فرمود: اى پسر خطاب آيا (از دارايى روم و فارس و تهىدستى من و امتم نسبت به حقانيت دين من) به شك افتادى؟ آخر آنها مردمى كافرند، و خداى تعالى هر سهمى كه از خوشى زندگى داشتهاند همه را در دنيا به آنان داده. و رسول خدا (ص) (در همان ايام) سوگند ياد كرده بود كه به خانه همسران خود نرود، و خدا او را در اين باب مورد عتاب قرار داده، و برايش كفاره سوگند را واجب كرده بود.
مؤلف: اين داستان از عمر بن خطاب به طور مختصر و مفصل به چند طريق نقل شده،- و ليكن به طورى كه ملاحظه مىكنيد- اين روايت هيچ سخنى در باره اينكه سرى كه رسول خدا (ص) به بعضى از همسرانش سپرده بود چه بوده؟ ندارد، و نيز در آن نيامده كه آنچه افشا كرد چه بوده و آنچه از افشايش اعراض فرمود چه بوده، با اينكه مهم به دست آوردن اين معانى است.
و در عين حال از ظاهر اين روايت برمىآيد كه مراد از تحريم حلال در آيه شريفه اين است كه رسول خدا (ص) تمامى زنان خود را بر خود حرام كرده بوده، با اينكه آيه شريفه غير اين را مىفرمايد، چون آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه آن جناب در صدد تحصيل رضاى همسرانش بوده، و به خاطر دلخوشى آنان چيزى را بر خود حرام كرده، علاوه بر اين در اين روايات نيامده كه چرا مساله توبه را به دو نفر از زنان آن حضرت اختصاص داد و فرمود:” إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ …”.
[6] ( 1 و 2 و 3 و 4) الدر المنثور، ج 6، ص 241. مؤلف: اين روايت هم آن طور كه بايد به روشنى با آيات مورد بحث و مخصوصا با جمله” عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ” نمىسازد، زيرا ظاهر اين عبارت اين است كه خداى تعالى بعضى از خلافكاريهاى آن دو زن را بيان كرد، و همه را بيان نكرد، و ظاهر عبارت
” يا أَيُّهَا النَّبِيُّ” اين است كه همه آن اسرار را براى رسول خدا (ص) فاش ساخت، و به آن جناب عتاب كرد كه چرا چيزى را كه پروردگارت برايت حلال كرده بر خود حرام مىكنى.
و نيز در آن كتاب است كه طبرانى و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كردهاند كه در تفسير آيه” وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً” گفته: حفصه در خانه خودش به درون اطاق رفت و ديد كه رسول خدا (ص) در حجره او با ماريه كنيزش عمل زناشويى انجام مىدهد، رسول خدا (ص) به حفصه فرمود: جريان را به عايشه خبر مده تا من به تو بشارتى بدهم، و آن بشارت اين است كه پدرت بعد از من و بعد از ابو بكر زمامدار مسلمانان مىشود.
حفصه بلافاصله خبر را به عايشه رسانيد، عايشه از رسول خدا (ص) پرسيد: چه كسى به تو خبر داد كه پدر من و پدر حفصه بعد از تو زمامدار مىشوند؟
فرمود: خداى عليم و خبير، عايشه گفت: من ديگر به روى تو نظر نمىكنم تا ماريه را بر خود حرام كنى، رسول خدا (ص) هم او را بر خود حرام كرد، و اينجا بود كه آيه شريفه” يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ …” نازل گرديد