فقه الروابط 54

موضوعات مطروحه در این درس:

متن درس

سه شنبه 18/9/1404- 18جمادی دوم 1447- 9دسامبر 2025 – فقه الاداره از فقه معاصر – فقه مدیریت رفتار سازمانی – فقه روابط انسانی – درس 54 از روابط اربعه – رابطه دوم – ارتباط مدیر با خویش – اصل پنجم – طلب الصدق – بررسی آیه طلب صدق (و صدق در طلب)

$ مسئله‌ی 54: مدیران در مقام تدبیر نفس باید از خدا صدق در رفتار و افعال سازمانی را طلب کنند تا تصمیمات و اقداماتشان مطابق با واقع باشد و نیز در دعوات و مطالبات خود از مقام عالی ربوبی صادق باشند، یعنی به تعهدات ضمن طلب خود متعهد باشد و هنگامی که نیازشان بر طرف شد به تعهدات خود پشت نکنند

طلب صدق اصل پنجم از اصول سبعه‌ی ارتباط مدیر با خویش است که برخی از صدق در طلب هم نام برده‌اند. آیه‌ی 80 اسراء را بعضی[1] آیه‌ی طلب صدق نامیده‌اند علی ظهور قوله تعالی «وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا»[2] که دلالت دارد بر طلب إدخال و اخراج صادقانه از سوی عالی‌ترین مدیر تاریخ یعنی رسول اکرم [ آن هم به امر خدا که مأمور می‌شود صدق را طلب کند و در آغاز و انجام هر فعل سازمانی، در هر روز کاری و هر اقدام قلبی و قدمی. افتتاح و اختتام منصب‌ها، نشست‌ها ، پروژه‌ها و همایش‌ها و… باید با طلب صدق از خدا باشد و این طلب یک تکلیف است که از خصائص النبی [ هم نیست، بلکه برای کلیه‌ی مدیران پیرو آن حضرت است، فافهم. این آیه حاوی دو طلب از مقام عالی ربوبی است: 1. طلب ورود و خروج صادقانه در امور، 2. طلب جعل سلطان نصیر. یحتمل که طلب دوم مترتب بر طلب اول است؛ یعنی شروع و ختم با قدم صدق موجب جعل سلطان نصیر است که به معنای برهان غالب و نیز نیروی انسانی مسلط و کمک‌کننده. در حقیقت صداقت مدیران در اجراء امور سازمانی از ابتدا تا انتهای کار باعث می‌شود که فکر و برهان مدیر قوی شود و نیز یاران و انصار قوی و پرتوان یعنی سلطان، نصیب او شود؛ هر دو با جعل خداوند که فعل تکوینی اوست. ماحصل آن‌که بدون استمداد از خداوند نمی‌توان به صداقت مجهز شد و نمی‌توان فکر و بازوی پرتوان و مؤثری داشت؛ باید هر نوع منابع مادی و انسانی و معنوی را با زیرساخت صداقت در امور از خدا دریافت کرد که در رأس سازمان جهان ربوبیت می‌کند، فتدبّر.

و اما صدق در طلب هم از سوی بعضی[3] مطرح شده است؛ یعنی در مطالبات خود صادق باشیم، مطالبات و ادعیه‌ی ما واقعی باشد، آنچه می‌خواهیم واقعاً به درد نفس و مدینه و منظمه بخورد، جاه‌طلبانه نباشد، برای رشد باشد، نه برای صرفاً رفاه و دارایی. مدیر صادق هر چیز را مطلوب نمی‌انگارد و به آن مطلوبیت نمی‌دهد، مگر این‌که کارساز باشد و مؤثر. و الا شر را طلب کرده است، لقوله تعالی: «وَ يَدْعُ الْإِنْسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولًا»،[4]یعنی گاهی انسان دنبال شر است؛ شر را می‌خواهد و می‌خواند، شبیه خواندن و خواستن خیر، یعنی فکر می‌کند، خیر را طلب می‌کند، در حالی که شر است. کما نحن فیه، یعنی صدق در طلب به این است که واقعاً خیر بخواهد، و إلا در اشتباه محاسباتی شرّ می‌شود، فافهم. یکی دیگر از مصادیق صدق در طلب است که اگر معرفت خدا و عبادت معبود و پیروی از معصوم و… را طلب می‌کند، صادق باشد و واقعاً عبادت و عبودیت را بخواهد، نه این‌که حال و میل عبادت نداشته باشد و فقط اظهار طلب کند که برای او فائده‌ای ندارد.  قرآن مثال‌هایی دارد، مثل کسی که در کشتی سوار است، دچار موج مهلک و مغرق می‌شود. «دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ».[5] یا طلب اولاد و منابع انسانی می‌کند با این تعهد که شاکر باشد،[6] این دعا و طلب از روی صدق نیست. به محض رهایی دوباره به حالت قبلی برمی‌گردد؛ مثل مدیری که از خدا می‌خواهد که اگر از بحران سازمان رها شود، به مدیریت سالم برمی‌گردد، ولی صادق در این طلب نیست و به محض خروج از بحران دوباره به رفتار سازمانی نابه‌هنجار قبل از بحران برمی‌گردد.

تفقه: لحن آیه توبیخ و سرزنش است؛ یعنی عدم صدق در طلب مورد توبیخ است، یعنی حرام و قبیح است و لازم‌الاجتناب است.

فتحصل که مدیران در مقام تدبیر نفس باید از خدا صدق در رفتار و افعال سازمانی را طلب کنند تا تصمیمات و اقداماتشان مطابق با واقع باشد و نیز در دعوات و مطالبات خود از مقام عالی ربوبی صادق باشند، یعنی به تعهدات ضمن طلب خود متعهد باشد و هنگامی که نیازشان برطرف شد به تعهدات خود پشت نکنند.[7]

[1] وَ أُصُولُ مُعَامَلَةِ النَّفْسِ‏ سَبْعَةٌ الْخَوْفُ وَ الْجَهْدُ وَ حَمْلُ الْأَذَى وَ الرِّيَاضَةُ وَ طَلَبُ الصِّدْقِ وَ الْإِخْلَاصُ وَ إِخْرَاجُهَا مِنْ مَحْبُوبِهَا وَ رَبْطُهَا فِي الْفَقْرِ وَ أُصُولُ مُعَامَلَةِ الْخَلْقِ سَبْعَةٌ الْحِلْمُ وَ الْعَفْوُ وَ التَّوَاضُعُ وَ السَّخَاءُ وَ الشَّفَقَةُ وَ النُّصْحُ وَ الْعَدْلُ وَ الْإِنْصَافُ وَ أُصُولُ مُعَامَلَةِ الدُّنْيَا سَبْعَةٌ الرِّضَا بِالدُّونِ وَ الْإِيثَارُ بِالْمَوْجُودِ وَ تَرْكُ طَلَبِ الْمَفْقُودِ وَ بُغْضُ الْكَثْرَةِ وَ اخْتِيَارُ الزُّهْدِ وَ مَعْرِفَةُ آفَاتِهَا وَ رَفْضُ شَهَوَاتِهَا مَعَ رَفْضِ الرِّئَاسَةِ فَإِذَا حَصَلَتْ هَذِهِ الْخِصَالُ فِي نَفْسٍ وَاحِدَةٍ فَهُوَ مِنْ خَاصَّةِ اللَّهِ وَ عِبَادِهِ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَوْلِيَائِهِ حَقّاً. (امام جعفر بن محمد F، مصباح الشريعة، ص. 6)

«دعا و نیایش در طلب صدق»: وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا. (اسراء: 80) (ای رسول ما، پیوسته دعا کن) و بگو بارالها مرا از دروازه صدق و شرافت به هر کار داخل گردان و به قدم صدق و راستی از هر کار بیرون آور و از جانب خویش مرا بصیرت و حجّتی روشن عطا فرما. خداوند با رسولش سخن می‌گوید و به او و همه‌ی ما تعلیم می‌دهد که کدام نعمت را از پروردگار خواستار شویم و به راستی نعمتی برتر از این در زندگی نیست که شخص در سراسر زندگی به راستی و درستی در هر کار وارد شود و به راستی و درستی از آن کار برآید تا وقتی پرده فرو می‌افتد و نمایش به پایان می‌رسد، هزاران فرشته‌ی آسمان کف زنند و هلهله و شادی کنند. دعا بسیج نیروهای درونی است و دستورالعملی است برای دعا کننده که چه باید بکند و به کدام راه برود. دعا این نیست که مطلوبی را از خدا بخواهیم و سپس به گوشه‌ای بنشینیم تا او آن دعا را برآورد بلکه مقصود از دعا این است که باید مطلوب و مقصود شما چنین و چنان باشد، باید بکوشید که در هر کار با صدق و راستی وارد شوید و با صدق و راستی در آن کار مداومت کنید تا به صدق و راستی از این برآیید و نشان صدق و راستی این است که آدمی بهترین توان خویش را به کار گیرد و با کمال صداقت در راه خدمت به مردمان بکوشد و در سودا‌ی ثروت و شهرت نباشد و کار خود را به قیمت بیکار کردن و ضایع کردن دیگران از پیش نبرد و می‌بینیم در جهان بسیار نادر است که انسانها کاری را به صرف خیر و خوبی آن دنبال کنند. این همه جنگ و نزاع و کشمکش و خدعه و فریب و دروغ در عالم به خاطر این است که انسان‌ها به سبب نداشتن شایستگی، از راه حسادت، از راه تزویر، از راه تجاوز به حقوق دیگران، و هزار راه شیطانی دیگر وارد کار می‌شوند و در همان اوصاف شیطانی کار را ادامه می‌دهند و همراه شیطان از آن بیرون می‌آیند. این دعا بیش از هر دعایی امروز در جهان مورد نیاز است که انسان‌ها دانش و مهارت‌ها و توانایی‌های خود را با کمال تواضع و اخلاص در خدمت انجام کارهای نیکو قرار دهند و از هیچ عاملی غیر از حق و حقیقت در آن کار یاری نگیرند با صادقان بنشینند و از دروغگویان بگریزند. چنانکه حکیم طوس فرمود: چو همراه گردد زبان با دروغ/ز فرّ خدایی نگیرد فروغ. بخش آخر دعا این است که خدایا در راه رسیدن به کمال صدق و صفا و صمیمیت، وزیری نیرومند از جانب خود به یاری من فرست که با اقتدار تمام مرا در این راه همراهی کند تا بتوانیم رستم‌وار بر غول‌ها و دیوهایی چون حرص و جاه طلبی و غرور و خودنمایی که بر سر راه صدق و راستی کمین کرده‌اند غالب آیم و کروبیان عالم بالا از زبان حافظ گویند: گویی خوبی بردی از خوبان خلّخ شاد باش/جام کیخسرو طلب کافراسیاب انداختی. سلطان به معنی برهان و دلیل است چنان‌که حضرت سلیمان فرمود: هد‌هد را عذاب خواهم کرد، مگر سلطان مبین یعنی حجت و برهان روشنی برای غیبت خود بیاورد. سلطان مورد درخواست در این دعا شاید همان برهان رب باشد که اگر یوسف ندیده بود در کار زلیخا فرو می‌ماند. این برهان چنانکه پیش از این در سوره یوسف اشاره کردیم همان فرشته حکمت و دانایی است که خداوند حافظ ما قرار داده است. اما چون اکثر آدمیان در لحظه حساس از این فرشته غافل می‌مانند از خدا می‌خواهیم که در هر کار چشم ما را بدان برهان روشن گرداند تا از فریب شیطان در امان باشیم. (الهی قمشه‌ای، 365 روز در صحبت قرآن، ص. 132)

[2] وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْني‏ مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْني‏ مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لي‏ مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصيراً. (الإسراء: 80) و بگو: «پروردگارا! مرا (در هر كار،) با صداقت وارد كن، و با صداقت خارج ساز! و از سوى خود، حجتى يارى كننده برايم قرار ده!» آيه بعد به يكى از دستورات اصولى اسلام كه از روح ايمان و توحيد، سر چشمه مى‏گيرد اشاره كرده مى‏گويد: بگو پروردگارا! ورود مرا در هر كار نيز صادقانه قرار ده. وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ‏. هيچ كار فردى و اجتماعى را جز با صدق و راستى آغاز نكنم، همچنين هيچ برنامه‏اى را جز به راستى پايان ندهم، راستى و صداقت و درستى و امانت،خط اصلى من در همه كارها باشد و آغاز و انجام همه چيز با آن صورت گيرد. گر چه مفسران بعضا خواسته‏اند مفهوم وسيع اين آيه را در مصداق يا مصاديق معينى محدود سازند، از جمله ورود به مدينه و خروج از آن به مكه، يا دخول در قبر و خروج از آن به هنگام رستاخيز، و يا مانند اينها، ولى پر واضح است كه تعبير جامع فوق هيچگونه محدوديتى در آن نيست، تقاضايى است براى ورود و خروج صادقانه در همه چيز، در همه كار، و در هر برنامه. در حقيقت رمز اصلى پيروزى در همين جا نهفته شده است و راه و روش انبياء و اولياى الهى همين بوده كه فكرشان، گفتارشان و اعمالشان از هر گونه غش و تقلب و خدعه و نيرنگ و هر چه بر خلاف صدق و راستى است پاك باشد. اصولاً بسيارى از بدبختی‌هايى كه امروز با چشم خود مى‏بينيم كه دامن‌گير افراد و اقوام و ملتها شده به خاطر انحراف از همين اصل است، گاهى پايه اصلى كارشان بر اساس دروغ و نيرنگ است، و گاه كه ورودشان در كارها بر اساس راستى است اين خط اصيل را تا پايان حفظ نمى‏كنند، و همين عامل شكست آنها خواهد بود. دومين اصل كه از يك نظر ميوه درخت توحيد، و از نظر ديگر نتيجه ورود و خروج صادقانه در كارها است، همانست كه در پايان آيه به آن اشاره شده است: خداوندا براى من از سوى خودت سلطان و ياورى قرار ده. (وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً). چرا كه من تنها هستم، و به تنهايى كارى نمى‏توان انجام داد، و با اتكاء بر قدرتم در برابر اينهمه مشكلات پيروز نخواهم شد، تو مرا يارى كن و تو ياورانى براى من فراهم ساز. به من منطقى نيرومند، دلائلى دندانشكن در برابر دشمنان، دوستانى جانباز، اراده‏اى قوى، فكرى روشن، عقلى سرشار كه همه ياوران من در اين راه خواهندبود مرحمت فرما، كه جز تو كسى قادر بر اين كار نيست. و از آنجا كه به دنبال صدق و توكل كه در آيه قبل به آن اشاره شد، اميد به پيروزى قطعى، خود عامل ديگرى براى موفقيت است در آخرين آيه مورد بحث به پيامبرش مى‏گويد: بگو حق فرا رسيد و باطل مضمحل و نابود شد (وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ‏). اصولاً طبيعت باطل همين است كه مضمحل و نابود شدنى است (إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً). باطل جولانى دارد ولى دوام و بقايى نخواهد داشت، و سرانجام پيروزى از آن حق و طرفداران و پيروان حق خواهد بود. (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج. 12، ص. 225) عوامل سه‏گانه پيروزى‏: غالباً در ميدانهاى مبارزه حق و باطل لشكر باطل از عده و عده بيشترى برخوردار است، و در عين حال لشكر حق با كمى نفرات و كمبود وسائل ظاهرى از پيروزيهاى چشمگيرى برخوردار مى‏شود كه نمونه‏هاى آن را در جنگهاى اسلامى بدر و احزاب و حنين و مانند آن و همچنين در عصر خود ما در انقلابهاى پيروزمندملتهاى مستضعف در برابر ابرقدرتهاى مستكبر مشاهده مى‏كنيم. اين به خاطر آن است كه حاميان حق از نيروى معنوى خاصى برخوردارند كه از يك انسان يك امت مى‏سازد. در آيات فوق به سه عامل مهم پيروزى اشاره شد عواملى كه مسلمانان امروز غالبا از آن فاصله گرفته‏اند و به همين دليل شاهد شكست‌هاى پى در پى از دشمنان مستكبرند. اين سه عامل عبارتند از: ورود صادقانه و صميمانه در كارها، و ادامه اين برنامه تا پايان كار (رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ‏). تكيه بر قدرت پروردگار و اعتماد به نفس و ترك هر گونه اتكاء و وابستگى ديگران (وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً). و به اين ترتيب هيچ سياستى در مسير پيروزى مؤثرتر از صدق و راستى نيست و هيچ تكيه‏گاهى برتر از استقلال و نفى وابستگى و توكل بر خدا نمى‏باشد مسلمانان چگونه مى‏خواهند بر دشمنانى كه سرزمين‌هايشان را غصب كرده‏اند، و منابع حياتيشان را به غارت مى‏برند پيروز شوند، در حالى كه نظر نظامى و اقتصادى و سياسى وابسته به همانها هستند؟آيا مى‏توان با سلاحى كه از دشمن خريدارى مى‏كنيم بر دشمن پيروز شويم چه خيال خام و فكر باطلى؟! (همان، ص. 232) وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً. كلمه‌ی مدخل (به ضم ميم و فتح خاء) مصدر ميمى به معناى داخل كردن است، و همين طور مخرج كه آن نيز هم وزن همان صيغه است و به معناى خارج كردن است، و اگر ادخال و اخراج را به صدق اضافه كرده به اين عنايت است كه دخول و خروج در هر امرى دخول و خروجى باشد كه متصف به صدق و داراى حقيقت باشد، نه اينكه ظاهرش مخالف با واقع و باطنش باشد، و يا يك طرفش با طرف ديگرش متضاد بوده باشد، مثل اينكه اگر داخل دعا مى‏شود به زبانش خداى را بخواند ولى منظور قلبيش اين باشد كه در ميان مردم و همگان موجه گشته از اين راه وجهه‏اى كسب كند، و يا در يك قسمت از دعايش خداى را به خلوص بخواند، و در قسمت ديگر غير خداى را هم شركت دهد. و خلاصه اينكه دخول و خروج به صدق اين است كه صدق و واقعيت را در تمامى دخول و خروج‏هايش ببيند، و صدق سراپاى وجودش را بگيرد، چيزى بگويد كه عمل هم بكند، و عملى بكند كه همان را بگويد، چنان نباشد كه بگويد آنچه را كه عمل نمى‏كند و عملى انجام ندهد مگر آن را كه ايمان دارد و بدان معتقد است و اين مقام مقام صديقين است، و بنا بر اين برگشت كلام به اين مى‏شود كه مثلا بگوئيم: خدايا امور مرا آن چنان سرپرستى كن كه صديقين را سرپرستى مى‏كنى. وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً- يعنى سلطنتى يارى شده، به اين معنى كه مرا در تمامى مهماتم و در هر كارى كه مشغول مى‏شوم يارى كن، اگر مردم را به دين تو دعوت مى‏كنم مغلوب نشوم، و حجت‏هاى باطله ايشان مرا مغلوب نسازد، و به فتنه‏اى و مكرى از ناحيه دشمنانت دچار نگردم، و به وسوسه‏اى از شيطان گمراه نشوم. و اين آيه همانطور كه ملاحظه مى‏كنيد به طور مطلق رسول خدا [ را امر مى‏كند كه از پروردگارش بخواهد در تمامى مدخل و مخرج‏ها او را سرپرستى كند، و از ناحيه خود سلطانى به او دهد كه او را ياور باشد، در نتيجه از هيچ حقى منحرف نگشته و به سوى هيچ باطلى متمايل نشود. و بنا بر اين اطلاق، ديگر وجهى نيست كه گفتار بعضى از مفسرين را قبول كنيم كه گفته‏اند: مراد از دخول و خروج، دخول به مدينه پس از بيرون شدن از مكه و خروج از مدينه به سوى مكه و فتح مكه است‏، و يا آنكه مراد از دخول و خروج دخول در قبر به مرگ و خروج از قبر به بعث است‏. بله از آن‌جايى كه آيه‌ی شريفه بعد از آيه‌ی وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ و آيه‏‌ی وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ و در سياق آن دو قرار گرفته اشاره به مساله دخول و خروج مكانى هم دارد، اما به عنوان مصداقى از دخول و خروج، نه اينكه دخول و خروج مكانى معناى منحصر به فرد آيه باشد، آرى رسول خدا [ را امر مى‏كند به اينكه در تمامى مهماتش و كارهايى كه در امر دعوت دينى دارد به پروردگارش ملتجى شود، و همچنين در دخول و خروج هر مكانى كه سكونت مى‏كند، و يا صرفا داخل و خارج مى‏شود، و اين معنا واضح است. وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً. در مجمع البيان گفته كلمه زهوق به معناى هلاكت و بطلان است، وقتى گفته مى‏شود: زهقت نفسه معنايش اين است كه جانش بيرون آمد، گويى اينكه جانش به سوى هلاكت بيرون شد، اين بود كلام صاحب مجمع، و معناى آيه روشن است‏. در اين آيه كه رسول خدا [ را امر مى‏كند به اينكه ظهور حق را به‏ همه اعلام كند، و چون آيه‌ی شريفه در سياق آيات قبلى يعنى از آيه‏‌ی وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ تا آخر سه آيه واقع شده اين معنا از آن استفاده مى‏شود كه منظور از آن اين است كه مشركين را دلسرد نموده و اعلام كند كه براى هميشه از او مايوس باشند، و يقين كنند كه ديگر به هيچ وجه زورشان به آن جناب نمى‏رسد. باز آيه‌ی شريفه دلالت بر اين دارد كه هيچ وقت باطل دوام نمى‏يابد، هم‌چنان كه در جاى ديگر راجع به اين معنا فرموده‏ وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ. (همان، ص. 242)

[3] برگرفته از کتاب چلچراغ سلوک شرح «لب اللباب در سیر و سلوک اولی الالباب»، بخش سوم: شرح اجمالی طریق و کیفیّت سلوک تألیف حضرت آیت الله کمیلی خراسانی صدق در طلب و عبوديت، در «خمول» و گمنامى است. با شروع در سلوك، و با مجاهدت در آن، سالك با هدايتهاى ربوبى، و اشارتهاى باطنى و ظاهرى، به اين حقيقت مى‏رسد كه بايد در طلب حق و عبوديت او صادق باشد، و دعوى او در مقام طلب و عبوديت، دعوى بى حقيقت و عارى از صدق نباشد. او مى‏بيند بايد خود وى آنگاه كه به باطن خويش مراجعه مى‏كند، و منصفانه و جدى به مطالعه و بررسى درون خود مى‏پردازد، و خود به قضاوت مى‏نشيند، صدق در طلب و عبوديت را در باطن خويش بيابد و خود او از خود قبول كند كه اهل طلب است و درد طلب دارد، و جداً صادق است ومقصد و مقصود وى حضرت حق و قرب و لقاء اوست، و از غير او دل برداشته و دل به او داده است. در بيان ديگر، سالك از همان اول امر با هدايت ربوبى اين حقيقت را به وضوح مى‏يابد كه اگر بخواهد در سفر الى الحق موفق گردد، و اگربخواهد در طريق الى الله‏پيش برود و به مقصد نايل آيد، بايد طلب جدى و صادق را در دل خويش بيابد، ووقتى به دل خويش مراجعه مى‏كند، خود او قبول كند كه فقط حضرت حق و لقاى او، مقصود او در دل اوست. او به روشنى مى‏يابد كه وقتى خود او صدق در طلب، يا طلب صادق را در دل خويش نمى‏بيند، و مقاصد زيادى در دل دارد، و دعوى وى حقيقت ندارد، در حقيقت، اهل طلب نبوده و قدم در طريق نگذاشته است. و خلاصه مطلب اينكه، بطور واضح به اين حقيقت مى‏رسد كه اگر بخواهد از اهل طلب باشد و در جمع سالكين داخل شود، بايد سعى كند در مرحله اول و قبل از هر چيز، در باطن خويش صدق در طلب داشته باشد.

[4] وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً. (الإسراء: 11) مراد از دعا به طورى كه از سياق آيه استفاده مى‏شود مطلق طلب است، چه به لفظ دعا باشد مثل خدايا مال و اولاد بر من روزى كن و… و چه بدون لفظ صورت گيرد و به صورت سعى و عمل بوده باشد، همه‌ی اين‌ها دعا و درخواست از خداست، حتى اگر اين درخواست از كسى صادر شود كه به خدا معتقد نبوده و توجهى به درخواست از خدا ندارد، چون در حقيقت غير از خدا معطى و مانعى وجود ندارد هم چنان كه فرمود: يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و نيز فرموده: وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ. پس به شهادت اين دو آيه، دعا به معناى مطلق طلب است، و حرف باء در دو كلمه: بالشر و بالخير براى چسباندن فعل به مفعول آن است و مقصود اين است كه انسان به همان نحو شر را مى‏خواند و آن را درخواست مى‏كند كه خير را مى‏طلبد. بنا بر اين مقصود از اينكه فرمود: انسان عجول است”اين خواهد بود كه او وقتى چيزى را طلب مى‏كند صبر و حوصله به خرج نمى‏دهد، در جهات صلاح و فساد خود نمى‏انديشد تا در آنچه طلب مى‏كند راه خير برايش مشخص گردد، و از آن راه به طلبش اقدام كند بلكه به محض اينكه چيزى را برايش تعريف كردند و مطابق ميلش ديد با عجله و شتابزدگى به سويش مى‏رود و در نتيجه گاهى آن امر، شرى از آب در مى‏آيد كه مايه خسارت و زحمتش مى‏شود، و گاهى هم خيرى بوده كه از آن نفع مى‏برد. اين آيه و آيات بعديش در سياق توبيخ و سرزنشى است كه ناشى از منت نهادن خداى تعالى در آيات قبل است كه مسئله‌ی هدايت اقوم را به رخ بندگانش مى‏كشد، گويى كه فرموده است: ما كتابى نازل كرديم كه شما را به سوى ملتى اقوم هدايت مى‏كند و گروندگان به آن ملت و كيش را به سعادت و بهشت مى‏رساند و به سوى اجرى عظيم و خيرى‏كثير ارشاد مى‏كند، و ليكن جنس بشر عجول است و به خاطر همين عجله‏اش ميان خير و شر فرق نمى‏گذارد، بلكه هر چه برايش پيش بيايد همان را مى‏خواهد و در طلبش برمى‏خيزد، بدون اينكه خير و شر را از هم جدا نموده و حق را از باطل تشخيص دهد، در نتيجه به همان نحوى كه عاشق خير است، شر را نيز به همان وجه طلب مى‏كند، و همانطور كه بايد بر سر حق سر و سينه بشكند بر سر باطل هم مى‏شكند. سزاوار نيست كه انسان دستخوش عجله گشته و هرچه را كه دلش خواست و اشتهايش طلب كرد دنبال كند و هر عملى كه ارتكابش برايش ممكن بود مرتكب شود، و تا آنجا كه تيغش بريد ببرد، و آن گاه اين معنا را بهانه كند كه خدا برايم فراهم كرد و اگر او نمى‏خواست نمى‏گذاشت من اينكار را بكنم! درست است كه شب و روز دو آيت الهى‏اند، و هيچ وقت در يك حال نمى‏مانند، بلكه خدا با آيت شب آثار روز را از بين برده و حركات موجودات را متوقف و ديدگان را به خواب مى‏برد، و بر عكس با آيت روز قوا را بار ديگر بيدار نموده و مردم به طلب فضل پروردگارشان به جنب و جوش در مى‏آيند، و با اين شب و روز عدد سالها و حسابها را در دست دارند. و درست است كه اعمال خير و شر همه به اذن خدا در عالم وجود تحقق مى‏يابند و همه‌ی آن‌ها با قدرتى براى آدمى مقدور است كه خدا به آدمى داده است و ليكن اين معنى باعث نمى‏شود كه اعمال خير و شر، هر دو براى آدمى جايز شوند، و انسان هر چه را كه هوس كرد با عجله و سراسيمه دنبال نمايد، و بدون هيچ احساس مسئوليتى مرتكب هر عملى- چه خير و چه شر- بشود و همان طور كه در اطاعت خدا آزاد است معصيت خدا را هم آزادانه مرتكب شود. بلكه واجب است اعمال شر را مانند شب تاريك كننده دانسته و نزديكش نشود و عمل خير را مانند روز بينا كننده دانسته انجامش دهد، و با انجام آن فضل پروردگار خود را جستجو نمايد، اميدوار باشد كه خدا به پاداش آن سعادت آخرت و رزق كريمش مرحمت فرمايد. آرى عمل آدمى گريبانگير آدمى است و تا او را به سعادت و يا شقاوتش نكشاند دست بردار نيست و آنچه مى‏كند آثارش به خود برگشته و به غير خود نمى‏رسد، و كسى را به جاى خود نمى‏گيرد. اين آن معنائی است كه از سياق آيه استفاده مى‏شود و با در نظر گرفتن آن، چند نكته روشن مى‏گردد: اول اينكه: اين آيه و آيات بعديش در مقام توبيخ و ملامتند و همانطور كه قبلاً اشاره‏كرديم همين معنى وجه اتصال آنها به ما قبلند كه فرمود: إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ… . بنا بر اين خداى سبحان مى‏خواهد بفرمايد كه انسان به خاطر آن قريحه استعجالى كه دارد آن طور كه بايد قدر نعمت هدايت الهى را نمى‏داند، و ملت اقوم و ملت ديگر در نظرش يكسان است، و به همين جهت همانطور و به همان عشق و علاقه كه خير را مى‏طلبد در طلب شر مى‏رود، و به همان عجله كه به دنبال سعادت مى‏رود در پى شقاوت مى‏دود. نكته‌ی دوم اينكه: مراد از انسان جنس آدمى است نه افراد معينى از انسان‌ها، از قبيل كفار و مشركين، چنان كه بعضى‏ گفته‏اند و مراد از دعا هم مطلق طلب است نه دعاى اصطلاحى كه بعضى خيال كرده‏اند، و مقصود از خير و شر هر آن چيزى است كه در حقيقت مايه سعادت و يا شقاوت آدمى است، نه مطلق هر چيزى كه مضر يا نافع باشد، مانند درخواست فلاح و رستگارى براى كسى كه مورد علاقه او است و درخواست خسران و نوميدى براى كسى كه مورد انزجار و خشم او است و… . و مراد از عجله علاقه آدمى است به اينكه آنچه ميل دارد به زودى تحقق يابد، نه لجاجت و درخواست عذاب. و ما از اين نظر مفردات آيه را معنا كرديم كه مفسرين در معانى آن‌ها اختلاف عجيبى به راه انداخته‏اند و در وجه اتصال آيه به آيات قبل و بعدش حرفهايى مضطرب و گوناگون زده‏اند، كه چون فايده‏اى در نقل آنها نديديم از ايراد آنها و غور و بحث در پيرامونش صرفنظر نموديم، كسانى كه مايلند همه آنها را ببينند بايد به كتب تفسير مراجعه نمايند. (موسوی همدانی، ترجمه تفسير الميزان، ج‏. 13، ص. 66)

[5] وَ إِذا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ. (لقمان: 32)

هُوَ الَّذي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِريحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها ريحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرينَ. (يونس: 22)

فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى‏ أَنْفُسِكُمْ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. (يونس: 23)

هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرينَ. (الأعراف: 189)

فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فيما آتاهُما فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ. (الأعراف: 190)

[6] هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرينَ. (الأعراف: 189)

فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فيما آتاهُما فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُون. (الأعراف: 190)

[7] درس 54 فقه الروابط از سلسله‌ی فقه الاداره، 18 شهر جمادی الثانی 1447.

پاورقی ها:

دیدگاهتان را بنویسید