فقه الروابط 58

موضوعات مطروحه در این درس:

متن درس

سه شنبه 25/9/1404-25جمادی الثانی 1447-16دسامبر 2025-فقه معاصر-فقه الاداره –فه مدیریت رفتار سازمانی (فقه انگیزش)- فقه روابط انسانی سازمانی –نقشه راه مصباح الشریعه – روابط اربعه – درس 58- رابطه دوم – رابطه مدیر با خود (تدبیر نفس)-اصول سبعه- اصل ششم –اخراجها من محبوبها –

$ مسئله‌ی 58: مدیران در مقام مدیریت بر خویشتن و تدبیر نفس باید نفس را از محبت بیش‌تر دنیا و مظاهر سازمانی آن از محبت خدا Z و رسول خدا [ و جهاد در راه خدا، اجتناب دهند تا منابع انسانی و مادی سازمان محبت صحیح پیدا کنند و باعث جهاد خدمت فی سبیل الله گردند، نه مانع آن

اصل ششم از اصول هفت‌گانه‌ی رابطه‌ی مدیر با خود در فرآیند تدبیر نفس طبق نقشه‌ی راه مصباح الشریعة «إخراجها من محبوبها» است؛ یعنی بیرون کشیدن نفس از محبوبش. مثل حب نوم، حب طعام، حب کلام، حب مال، حب راحت، حب دنیا، حب نساء، حب جاه، حب ریاست،[1] حب اطراء،[2] حب مقام، حب علو، حب ثروت، حب آباء، حب عشیره، حب ابناء، حب ازواج، حب مسکن، حب تجارت، و… که همه برخاسته از قوه‌ی شهویه‌اند که مرکز جوشش محبوبات مادیه و معنویه است؛ مخصوصاً اگر احب از خدا و رسول خدا [ و جهاد در راه خدا باشند که زمینه‌ی وقوع امر خدا، یعنی عذاب خدا خواهند بود، لعموم قوله تعالی: «وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»[3] و «قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ في‏ سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ».[4] دلالت اجمالی آیه‌ی اول و دلالت تفصیلی آیه‌ی دوم بر مذمومیت و ممنوعیت احبیت محبوبات از حب خداست و نیز از حب رسول خدا [ به عنوان انسان کامل و اسوه. و هم‌چنین از حب جهاد در راه خدا که شامل جهاد نفس هم می‌شود، کما فی المقام. این‌گونه استظهار می‌شود از مدلول آیتین که حب دنیا و مافیها و متعلقات دنیا فی نفسه مذموم نیست، مگر محبوب‌تر از خدا و رسول [ و جهاد فی سبیل الله باشند. به این علت که مانع از جهاد در راه خدا به فرماندهی رسول [ و رهبران دینی می‌شوند و مدیران را موقع مأموریت نفر و جهاد فی سبیل الله دچار تثاقل إلی الأرض می‌کنند، که به شدت مذموم و حرام و قبیح است، لإطلاق قوله تعالی: «ما لَكُمْ إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا».[5] تثاقل إلی الأرض مانع نفر فی سبیل الله واجب و مأموربه است طبق مدلول صریح آیه. مانع واجب هم حرام است و باید رفع و دفع شود تا جهاد واجب انجام پذیرد؛ جهادی که اگر ترک شود به دیاثت و صغار منظمه و مدینه و مجموعه و جامعه منجر می‌شود، لعموم قوله G: «من ترکه رغبة عنه البسه الله ثوب الذل و دیث بالصغار و القماءة». این همه توالی فاسده‌ی مترتبه بر ترک جهاد واجب، معلول احبیت دنیا و مافیها است، لظهور آیتین السابقتین.  راه چاره این است که این احبیت را دفع کنیم و این دفع و رفع واجب است بر هرنفس و شخصی، من‌جمله مدیران کما لایخفی.

با این استدلال مراد از اصل «إخراجها من محبوبها» روشن می‌شود، یعنی نفس را خارج کردن و دور کردن از احبیت محبوبات مذکوره‌ی طبیعیه، بلکه فطریه؛ وإلا اگر حب این‌ها نباشد انگیزه‌ای برای فعالیت‌های سازمانی وجود نخواهد داشت، گویا این حب‌ها اگر الهی و در راستای حب خدا باشند، به جای تهدید نفس، به فرصتی برای بندگی نفس بدل می‌شوند. آن‌چه مانع جهاد و نفر فی سبیل الله و انگیزه‌ی حضور در آن می‌شود، رضایت به دنیاست کما فی عموم قوله تعالی: «أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الْآخِرَةِ». یعنی رضایت دنیا (هدف نهایی قرار دادن دنیا)[6] بیش از رضایت به آخرت مذموم است؛ به علت مانعیت برای جهاد فی سبیل الله و نیز احبیت دنیا. و این است مراد قوله [: «حب الدّنیا رأس کل خطیئة».[7] یعنی احبیت دنیا رأس هر خطیئه‌ی فردی، گروهی و سازمانی است وإلا حب فرزند کاملاً مثبت است، لقوله [ فی حدیث الکساء الشریف الشهیر: «و محبّ لمن أحبّهم».[8] الظاهر فی ممدوحیه حب اهل بیته D، زیرا مانع جهاد نیست بلکه عامل جهاد است. حب فرزند اگر نباشد، فرزند زنده نمی‌ماند یا رانده می‌شود، کما فی قوله تعالی: «و ألقیت علیك محبة منی».[9] یعنی محبت تو را در دل فرعون و سارا انداختم تا زنده بمانی. البته محبتی از خودم یعنی محبتی مثبت و ربوبی و نه احب از محبت کما هو واضح من مدلول الآیه.

تفقه: از مجموع ادله به دست می‌آید و فهمیده می‌شود که حب دنیا مذموم نیست، احبیت و رضایت به دنیا و هدف نهایی قرار دادن آن در مقابل حب خدا و رضایت به آخرت به علت مانعیت از فریضه‌ی جهاد در راه خدا و رسول خدا [ دارای مذمت و مفسدت و در نتیجه حرمت است؛ زیرا هرچه مانع اداء فریضه‌ی دینی و شرعی است، حرام است و باید مورد اجتناب واقع شود. زیرا مصداق فسق حرام است، لقوله تعالی فی ذیل الایة: «إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ».[10]

فتحصل که مدیران در مقام مدیریت بر خویشتن و تدبیر نفس باید نفس را از محبت بیش‌تر دنیا و مظاهر سازمانی آن از محبت خدا Z و رسول خدا [ و جهاد در راه خدا، اجتناب دهند تا منابع انسانی و مادی سازمان محبت صحیح پیدا کنند و باعث جهاد خدمت فی سبیل الله گردند، نه مانع آن.[11]

[1]  عَنْهُ عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَيْبٍ النَّيْسَابُورِيِّ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الدِّهْقَانِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ G قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ [‏ إِنَّ أَوَّلَ مَا عُصِيَ اللَّهُ بِهِ سِتٌّ حُبُّ الدُّنْيَا وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ وَ حُبُّ الطَّعَامِ وَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ النَّوْمِ وَ حُبُ‏ الرَّاحَةِ. (برقی، المحاسن، ج. ‏1، ص. 295) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الدِّهْقَانِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ G قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ [‏ إِنَّ أَوَّلَ مَا عُصِيَ اللَّهُ U بِهِ سِتٌّ حُبُّ الدُّنْيَا وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ وَ حُبُّ الطَّعَامِ وَ حُبُّ النَّوْمِ وَ حُبُ‏ الرَّاحَةِ وَ حُبُّ النِّسَاءِ. (کلینی، الكافي (ط الإسلامية)، ج. ‏2، ص. 289) مَعْصِيَةُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ حِينَ قَالَ اللَّهُ U لَهُمَا فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ‏ فَأَخَذَا مَا لَا حَاجَةَ بِهِمَا إِلَيْهِ فَدَخَلَ ذَلِكَ عَلَى ذُرِّيَّتِهِمَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ ذَلِكَ أَنَّ أَكْثَرَ مَا يَطْلُبُ ابْنُ آدَمَ مَا لَا حَاجَةَ بِهِ إِلَيْهِ ثُمَّ الْحَسَدُ وَ هِيَ مَعْصِيَةُ ابْنِ آدَمَ حَيْثُ حَسَدَ أَخَاهُ فَقَتَلَهُ فَتَشَعَّبَ مِنْ ذَلِكَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ الدُّنْيَا وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ وَ حُبُ‏ الرَّاحَةِ وَ حُبُّ الْكَلَامِ وَ حُبُّ الْعُلُوِّ وَ الثَّرْوَةِ فَصِرْنَ سَبْعَ خِصَالٍ فَاجْتَمَعْنَ كُلُّهُنَّ فِي حُبِّ الدُّنْيَا فَقَالَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذَلِكَ حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَ الدُّنْيَا دُنْيَاءَانِ دُنْيَا بَلَاغٌ وَ دُنْيَا مَلْعُونَةٌ. (همان، ج. ‏2، ص. 131) رُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ G قَالَ: إِنَّ أَوَّلَ مَا عُصِيَ اللَّهُ بِهِ سِتٌّ حُبُّ الدُّنْيَا وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ وَ حُبُّ الطَّعَامِ وَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ النَّوْمِ وَ حُبُّ الرَّاحَة. (مجلسی، بحار، ج. 70، ص. 60)

[2] وَإِيَّاکَ وَالاِْعْجَابَ بِنَفْسِکَ، وَالثِّقَةَ بِمَا يُعْجِبُکَ مِنْهَا، وَ حُبَّ الاِْطْرَاءِ؛ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّيْطَانِ فِي نَفْسِهِ، لِيَمْحَقَ مَا يَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِينَ.(نهج البلاغة، نامه 53) الِاطْرَاء: زياده روى در مدح. دلبستگى به ستايش و چرب‌زباني‌هاى ديگران. إِطْرَاء: مدح و ستايش كه تكرار مى‏شود. (مصطفوی، ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج. ‏2، ص. 482) اطراء.: مبالغه کردن در مدح کسی یا ستودن کسی را چنانکه از حد درگذرد. ( از اقرب الموارد). از حد درگذشتن در مدح و نیک مبالغه کردن در آن. (منتهی الارب، ناظم الاطباء). مبالغه کردن در ستایش و مدح. (غیاث اللغات). سخت ستودن. نهایت کردن در ستایش. زیاده روی در مدح. (صراح). نیکو ستودن کسی را. (منتهی الارب)

[3] وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَ لَوْ يَرَى الَّذينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَميعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعَذابِ. (البقرة: 165)

[4] قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ في‏ سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ. (التوبة: 24)

[5] يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ قَليلٌ. (التوبة: 38)

كلمه‌ی «اثاقلتم» اصلش «تثاقلتم» بوده، مانند «اداركوا» كه اصلش «تداركوا» بوده، و همچنين كلماتى ديگر نظير آن، و گويا در اين كلمه معناى ميل نهفته شده، و به همين جهت با كلمه‌ی «الى» متعدى شده، و گفته شده است: اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ و معنايش اين است كه با گرانى ميل كرديد به سوى زمين، و يا اين است كه تثاقل ورزيديد در حالى كه ميل مى‏كرديد به زمين. و مقصود از «نفر در راه خدا» سفر كردن براى جهاد است. (موسوی همدانی، ترجمه تفسير الميزان، ج. ‏9، ص. 373) «اثاقلتم» از ماده‌ی «ثقل» به معنى سنگينى است، و جمله‌ی اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ‏ كنايه از تمايل به ماندن در وطن و حركت نكردن به سوى ميدان جهاد است. (مکارم شیرازی، تفسير نمونه، ج. ‏7، ص. 414)

[6] نظر دين درباره‌ی دنيا: متداول‏ترين مطلب كه به عنوان موعظه و نصيحت از زبان دين گفته مى‏شود، مذمت دنيا و توصيه به ترك آن است. اما از آن‌جا كه اگر اين مطلب دينى به طرز نامطلوب و غيرصحيح تفسير شود، موجب انواع انحراف‏ها مى‏گردد، بايد تفسير و تلقى‏هاى غلط در اين باره را به درستى شناخت كه در اين‌جا به بعضى از آن‏ها اشاره مى‏كنيم: به طور كلى مى‏توان علت تغيير غلط از زهد و ترك دنيا را در دو عامل مى‏توان جستجو كرد: يكى نفوذ برخى افكار و فلسفه‏هايى غيراسلامى مبتنى بر نوعى بدبينى به جهان و گردش روزگار و شكايت از زمانه و ساير حوادث تاريخى ناگوار و اتفاقات اجتماعى خاصى كه در طول چهارده قرن در محيط جوامع اسلامى رخ داد و طبعا مولد و يا زمينه‏ساز بدبينى و تفاسير غلط ديگر درباره ترك دنيا گرديد. در اين‌جا بايد گفت: با مراجعه به آيات قرآن درمى‏يابيم كه نظام موجود، نظام احسن و با خلقتى حكيمانه معرفى شده و اساس بدبينى به خلقت و آفرينش با توحيد كه زيربناى تمام تعاليم اسلام است، سازگار نيست. اين‌گونه نظريه‏ها يا بايد بر مبناى ماترياليسم و ماديت و انكار مبدأ حق حكيم عادل باشد و يا بر اساس ثبوت و دوگانگى وجود، همان طورى كه در برخى مذاهب و آيين‏ها به دو اصل و دو مبدا براى هستى معتقد شده‏اند و يكى را مبدأ خيرات و خوبى‏ها و ديگرى را مبدأ شرور و بدى‏ها دانسته‏اند؛ اما در دينى كه بر اساس توحيد و اعتقاد به خداى رحمان و رحيم و حكيم بنا شده، جايى براى اين افكار كه نتيجه‏اى جز پوچ‏گرايى و خودكشى ندارد، باقى نمى‏ماند. مطلب ديگر كه شايع‏ترين تفسير نى مى‏باشد، اين است كه مى‏گويند: تمام موجودات جهان، مخلوقات خداوند و آيات قدرت و حكمت او هستند و هيچ يك نمى‏تواند بد باشند. آن چه بد و مذموم است، محبت و علاقه به اين امور است. اما اين تفسير نيز بى اشكال نيست و با بيانات خود قرآن سازگارى ندارد. بايد در نظر داشت كه علاقه به دنيا مانند علاقه به همسر و فرزند و مال و ثروت و مقام از علاقه‏هاى طبيعى و فطرى است كه در نهاد بشر قرار داده شده و مطابق منطق قرآن كه خلقت هيچ ذره‏اى را در عالم، عبث و خالى از حكمت نمى‏داند، تمام اين غرائز و علاقه‏هاى فطرى انسانى نيز حكيمانه خلق شده‏اند و در حيات انسان‏ها نقش موثرى دارند. بنا بر اين در مواجهه با قائلين به اين تفسير، بايد گفت: اولاً اين ميل و رغبت و علاقه قلبى قابل قلع و قمع و ريشه كن كردن نيست و در صورت رياضت‏هاى سنگين هم به شعور باطن، پس رانده مى‏شود و بعدها از مجراى ديگرى بروز كرده، موجب انواع بيمارى‏هاى روانى مى‏گردد و ثانياً حتى در صورت امكان هم، قطع ريشه اين علايق، صد در صد به ضرر بشر است و در حكم قطع يكى از اعضا و جوارح مى‏باشد. بنابراين اگر عضوى يا نيرو و ميل و رغبتى در درون انسان نهاده شده، لغو و عبث نبوده، براى انجام كار و ايجاد حركتى گذاشته شده است و نمى‏توان و نبايد مركز اين نيرو را خراب كرد و از بين برد. آن‌چه از قرآن كريم استفاده مى‏شود، نه بدبينى به كائنات و موجودات جهان است و نه مذمت مطلق محبت به دنيا، بلكه آن چه قرآن آن را مذموم مى‏شمرد، علاقه به معناى دلخوش و قانع بودن و رضايت دادن به امور مادى دنيوى است؛ يعنى محبت به دنيا هست و بايد وجود داشته باشد، اما اين محبت و مظاهر شهوت، در نظر بعضى از مردم زينت داده شده، بزرگتر و زيباتر از آن چه هست جلوه گر شده، به صورت كمال مطلوب در آمده است و در نهايت، باعث فراموشى ارزش‏هاى ديگر و فراموشى آخرت گرديده است. در منطق قرآن، حركت به سوى دنيا مذموم نيست بلكه هدف نهايى قرار دادن دنيا براى انسانى كه دامنه حياتش تا ماوراى اين دنيا گسترده است، مذموم و ناپسند مى‏باشد. نكته‌ی ديگرى كه موجب كاهش اهميت دادن به دنيا و ماديات مى‏شود، مسئله‌ی تربيت و اخلاق است. اين قسمت را ساير مكاتب تربيتى هم قبول دارند كه براى تربيت اجتماعى بشر و سعادت انسان‏ها، بايد كارى كرد كه افراد اهداف و ايده‎آل‌هاى معنوى داشته باشند و نسبت به ماديات، حرص نورزند. در پايان، بايد متذكر اين نكته شد كه اگر مى‏گوييم: هم دنيا و ماديات را بايد دوست داشت و هم آخرت و معنويات را، لازمه اين سخن، شرك نيست، و اين‌كه در قرآن كريم آمده است: خداوند در درون كسى دو دل قرار نداده، به اين معنا نيست كه مردم بايد به خدا علاقه داشته باشند و يا به زن و فرزند و مال دنيا، بلكه منظور اين است كه منتهاى آرزو و هدف اعلا بايد يكى باشد: يا خدا و يا ماديات دنيوى. اما واضح است كه صرف علاقه به چند چيز در آن واحد ممكن و ميسر است، به شرطى كه آن علاقه‏ها در طول يكديگر باشند. (مطهری، بيست گفتار، صص. 251-236)

[7] قَالَ رَسُولُ اللَّهِ [ حُبُ‏ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ [ الدُّنْيَا جِيفَةٌ وَ طَالِبُهَا كِلَابٌ أَ لَا تَرَى كَيْفَ أَحَبَّ مَا أَبْغَضَهُ اللَّهُ وَ أَيُّ خَطِيئَةٍ أَشَدُّ جُرْماً مِنْ هَذَا قَالَ بَعْضُ أَهْلِ الْبَيْتِ لَوْ كَانَتِ الدُّنْيَا بِأَجْمَعِهَا لُقْمَةً فِي فَمِ طِفْلٍ لَرَحِمْنَاهُ فَكَيْفَ حَالُ مَنْ نَبَذَ حُدُودَ اللَّهِ تَعَالَى وَرَاءَ ظُهُورِهِ فِي طَلَبِهَا وَ الْحِرْصِ عَلَيْهَا وَ الدُّنْيَا دَارٌ لَوْ أَحْسَنْتَ إِلَى سَاكِنِهَا لَرَحِمَتْكَ وَ لَأَحَبَّتْكَ وَ أَحْسَنَتْ وَدَاعَكَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى الدُّنْيَا أَمَرَهَا بِطَاعَتِهِ فَأَطَاعَتْ رَبَّهَا فَقَالَ لَهَا خَالِفِي مَنْ طَلَبَكِ وَ وَافِقِي مَنْ خَالَفَكِ وَ هِيَ عَلَى مَا عَهِدَ اللَّهُ إِلَيْهَا وَ طَبَعَهَا عَلَيْهَا. (امام جعفر بن محمد F، مصباح الشريعة، ص. 138) و كانت هذه الخصال من صنع قارون و اعتقاده، و أصلها من حب‏ الدنيا و جمعها و متابعة النفس و هواها و اقامة شهواتها و حب المحمدة و موافقة الشيطان و اتباع خطواته، و كل ذلك يجتمع بحسب (تحت) الغفلة عن اللَّه و نسيان مننه. (امام جعفر بن محمد F، مصباح الشريعة، ترجمه‌ی مصطفوى، ص. 361)

[8] وَ أَمَّا تَأْيِيدُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِعِيسَى G بِرُوحِ الْقُدُسِ، فَإِنَّ جَبْرَئِيلَ هُوَ الَّذِي لَمَّا حَضَرَ رَسُولَ اللَّهِ [ وَ هُوَ قَدِ اشْتَمَلَ بِعَبَاءَتِهِ الْقَطَوَانِيَّةِ عَلَى نَفْسِهِ-وَ عَلَى عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحُسَيْنِ وَ الْحَسَنِ D وَ قَالَ: اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي، أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ، وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ، مُحِبٌ‏ لِمَنْ‏ أَحَبَّهُمْ‏، وَ مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضَهُمْ، فَكُنْ لِمَنْ حَارَبَهُمْ حَرْباً، وَ لِمَنْ سَالَمَهُمْ سِلْماً، وَ لِمَنْ أَحَبَّهُمْ مُحِبّاً، وَ لِمَنْ أَبْغَضَهُمْ مُبْغِضاً. امام حسن بن علی F، التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري F، ص. 376) معاني الأخبار الْعِجْلِيُّ عَنِ ابْنِ زَكَرِيَّا عَنِ ابْنِ حَبِيبٍ عَنِ ابْنِ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ الْهَاشِمِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ G قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص ذَاتَ يَوْمٍ جَالِساً وَ عِنْدَهُ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ D فَقَالَ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ بَشِيراً مَا عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ خَلْقٌ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ U وَ لَا أَكْرَمَ عَلَيْهِ مِنَّا إِنَّ اللَّهَ Z شَقَّ لِي اسْماً مِنْ أَسْمَائِهِ فَهُوَ مَحْمُودٌ وَ أَنَا مُحَمَّدٌ وَ شَقَّ لَكَ يَا عَلِيُّ اسْماً مِنْ أَسْمَائِهِ فَهُوَ الْعَلِيُّ الْأَعْلَى وَ أَنْتَ عَلِيٌّ وَ شَقَّ لَكَ يَا حَسَنُ اسْماً مِنْ أَسْمَائِهِ فَهُوَ الْمُحْسِنُ وَ أَنْتَ حَسَنٌ وَ شَقَّ لَكَ يَا حُسَيْنُ اسْماً مِنْ أَسْمَائِهِ فَهُوَ ذُو الْإِحْسَانِ وَ أَنْتَ حُسَيْنٌ وَ شَقَّ لَكِ يَا فَاطِمَةُ اسْماً مِنْ أَسْمَائِهِ فَهُوَ الْفَاطِرُ وَ أَنْتِ فَاطِمَةُ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ أَنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ وَ مُحِبٌ‏ لِمَنْ‏ أَحَبَّهُمْ‏ وَ مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضَهُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاهُمْ وَ وَلِيٌّ لِمَنْ وَالاهُمْ لِأَنَّهُمْ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُمْ. (مجلسی، بحار، (ط بيروت)، ج. ‏37، ص. 47) بَيْتِي فَأَحْسِنْ إِلَيْهَا بَعْدِي وَ أَمَّا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ فَهُمَا ابْنَايَ وَ رَيْحَانَتَايَ وَ هُمَا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَلْيُكْرَمَا عَلَيْكَ كَسَمْعِكَ وَ بَصَرِكَ ثُمَّ رَفَعَ [ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ أَنِّي مُحِبٌ‏ لِمَنْ‏ أَحَبَّهُمْ‏ وَ مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضَهُمْ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاهُمْ وَ وَلِيٌّ لِمَنْ وَالاهُمْ. (همان، ج. ‏43، ص. 25)

[9] أَنِ اقْذِفيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لي‏ وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَيْني‏. (طه: 39)

[10]منافقین: 63

[11] درس 58 فقه الروابط از سلسله‌ی فقه الاداره، 25 شهر جمادی الثانی 1447.

پاورقی ها:

دیدگاهتان را بنویسید