فقه القیادة 18
- 16 مهر, 1403
- آیت الله سید صمصام الدین قوامی
موضوعات مطروحه در این درس:
علم و بصیرت عامل اصلی هدایتگری مدیر
دوشنبه 16مهر 1403-3ربیع الثانی 1446 – 7 اکتبر 2024 – درس 18 فقه رهبری سازمانی – هدایت رکن دوم رهبری سازمانی – علم و بصیرت عامل اصلی هدایتگری مدیر
مساله 9 : شرط هدایتگری مدیران نسبت به کارکنان علم و بصیرت آنان به نقشه راه سازمانی است (حکم وضعی شرطیت )
شرح مساله : معلوم شد که هدایت مثل نفوذ رکن قیادت رفتاری سازمانی است استنباط شد که عدالت درونی وسازمانی مدیر، عامل نفوذ در درون کارکنان به غرض انگیزش آنان است . حال سوال این است که رکن هدایت مولود و موجود چه عاملی است؟ ادعا و فتوای ما میگوید این عامل ،علم است و دانایی. که باید این مدعا را اثبات کنیم و کشف نماییم از ادله شرعیه . اولا عقل مستقل است که کسی که قیادت و کشاندن به عهده اوست باید راه بلد باشد ونقشه راه را بداند و نقشه جامع را بداند تا هدایت کند در طریق مستقیم و الی المطلوب لذا باید راه را طی کرده باشد و آدرس را بداند فاقد شیء معطی شیء نمیتواند باشد جاهل به آدرس وراه نمیتواند راهبر باشد و راهبری کند باید اهل ذکر[1] باشد یعنی اهل علم باشد (كلمه” ذكر” به معناى حفظ معناى چيزى و يا استحضار آن است و الذكر حفظ معنى الشيء أو استحضاره)
این را عقل درک میکند و حکم میکند به لزوم پیروی از عالم که خالی از ضرر محتمله است و واجد منفت محتمله است . بدلیل فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون [2]که با عموم خود شامل رهبری سازمانی هم میشود قائد هم باید اهل ذکر باشد تا مورد تبعیت و پیروی قرار گیرد و الا کسی زمام وفرمان خود را به او نمی سپارد سیره عقلا هم بر همین است که رجوع به خبره میکنند در امور . و خبرویت نوعی دانایی و علم است و قائد هم باید خبره باشد تا پیروان زمام قیادت را به او بسپارند و به او اطمینان حاصل کنند و با فراغ بال دنباله رو او باشند و لقوله علیه السلام که العامل علی غیر بصیره کالسائر بغیر طریق لایزیده سرعه السیر الا بعدا “[3] در این تشبیه معصوم مشبه به را سائر بغیر طریق قرار داده است لفرط ظهوره. یعنی عامل غیر عالم و غیر بصیر تشبیه شده به رونده در بیراهه . یعنی علت بیراهه روی عدم بصیرت است عدم ذکر و عدم علم و احاطه به طریق است و بصیرت هم از مقوله دانایی است که فقدان آن باعث بیراهه روی است و گمراهی . البته خطاب به رهبر و پیرو هر دو است .دو تکلیف تعیین میکند پیرو نباید پیروی از غیر بصیر کند و غیر بصیر حرام است قیادت کند برای پرهیز از ورطه گمراهی و ضلالت . دلیل دیگر بر عاملیت علم در هدایت قائد آیات ضلالت است که مجموعا علت گمراهی پیروان را نادانی رهبران در رهبری میداند .مانند :” انا اطعنا سادتنا و کبرائنا فاضلونا السبیلا”[4] بنابر اینکه اطاعت مصداقی از پیروی باشد واینکه بزرگان گمراه کننده لابد فاقد علم هادی هستند و تعلیق حکم بر وصف مشعر بر علیت است یعنی علت گمراهی ما به علت اکتفاء بر سیادت و کبریاء بوده است بدون اینکه راه بلد باشند این استنباط به کمک قرینه لبیه است . از این صریح تر آیاتی که مذمت میکند پیروان را که “اولوا کان آبائهم لایعقلون شیئا لایهتدون” و” أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ”[5] یعنی وقتی گفته میشود بیایید ایمان بیاورید ومیگویند ما راه نیاکان را اقتفاء میکنیم در حالیکه نیاکان آنها عقل و علم و اهتداء نداشته اند . از این قبیل آیات با این مضمون در قرآن متعدد است (آیات تقلید کور کورانه)[6]. که دال است بر مذمت پیروی از جاهلان از روی عدم بصیرت بلکه صرف تقلید. و مذمت دال بر حرمت این گونه پیروی است که التزاما دال بر لزوم پیروی از عالمان و بصیران است و هو المطلوب که علم وبصیرت قائد، عامل هدایت پیروان است والله العالم
فتحصل : که علم وبصیرت مدیر قائد عامل هدایت پیروان در طریق مستقیم و متعالی است .
[1] النحل : 43 وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ
الأنبياء : 7 وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ
و پيش از تو، جز مردانى كه به آنها وحى مىكرديم، نفرستاديم! اگر نمىدانيد، از آگاهان بپرسيد (تا تعجب نكنيد از اينكه پيامبر اسلام از ميان همين مردان برانگيخته شده است)! ([1]
[2] ترجمه تفسير الميزان، ج12، ص: 375
كلمه” ذكر” به معناى حفظ معناى چيزى و يا استحضار آن است و به هر چيزى كه آدمى بوسيله آن حفظ شود و يا مستحضر گردد ذكر گفته مىشود.
راغب در مفردات گفته است: ذكر، يك مرتبه گفته مىشود و از آن، آن هيئت و وضع درونى اراده مىشود كه براى انسان ممكن مىشود بوسيله آن، مطالب و آموختههايش را حفظ كند، و ذكر به اين معنى مرادف با كلمه” حفظ” است با اين تفاوت كه حفظ را به اعتبار نگهدارى آن محفوظ، بكار مىبرند، و ذكر را به اعتبار اينكه محفوظ و
مستحضر است، يك مرتبه هم ذكر گفته مىشود و از آن حضور مطلب در قلب و يا در زبان اراده مىشود، و بهمين جهت است كه بعضى گفتهاند: ذكر دو جور است، ذكر به قلب و ذكر به زبان، و هر يك از اين دو جور خود دو نوعند، يكى بعد از فراموشى كه در فارسى به آن به ياد آوردن مىگويند، و يكى هم بدون سابقه فراموشى كه در حقيقت ادامه حفظ است
[مراد از اهل ذكر در” فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ” و اينكه مخاطبين اين خطاب كيانند]
پس قرآن كريم ذكر است، هم چنان كه كتاب نوح و” صحف” ابراهيم و” تورات” موسى و” زبور” داوود و” انجيل” عيسى (ع) كه همه كتابهاى آسمانيند نيز ذكرند، و بعضى از اهل اين كتابها آنها كه اين كتابها براى ايشان نازل شده و گروندگان به اين كتابها اهل ذكرند.
و چون اهل و متخصص هر چيزى نسبت به آن چيز عارفتر و بيناتر و به اخبار آن داناترند پس كسانى كه مىخواهند نسبت به آن چيز اطلاع بدست آورند لازم است به اهل آن مراجعه كنند، و اهل كتابهاى آسمانى همان دانشمندانى هستند كه تخصصشان در علم آن كتاب و عمل به شرايع آن است آنها اهل خبره و عاملين به آن علمند، اخبار انبياء را مىدانند، پس ديگران بايد به آنان مراجعه نمايند.
( الميزان في تفسير القرآن ج12 257
و الذكر حفظ معنى الشيء أو استحضاره، و يقال لما به يحفظ أو يستحضر قال الراغب في المفردات: الذكر تارة يقال و يراد به هيئة للنفس بها يمكن للإنسان أن يحفظما يقتنيه من المعرفة و هو كالحفظ إلا أن الحفظ يقال اعتبارا بإحرازه و الذكر يقال اعتبارا باستحضاره، و تارة يقال لحضور الشيء في القلب أو القول و لذلك قيل:الذكر ذكران: ذكر بالقلب، و ذكر باللسان، و كل واحد منهما ضربان: ذكر عن نسيان و ذكر لا عن نسيان بل عن إدامة الحفظ، انتهى موضع الحاجة.
و الظاهر أن الأصل فيه ما هو للقلب و إنما يسمى اللفظ ذكرا اعتبارا بإفادته المعنى و إلقائه إياه في الذهن، و على هذا المعنى جرى استعماله في القرآن غير أن مورده فيه ذكر الله تعالى فالذكر إذا أطلق فيه و لم يتقيد بشيء هو ذكره.
و بهذه العناية أيضا سمي القرآن وحي النبوة و الكتب المنزلة على الأنبياء ذكرا، و الآيات في ذلك كثيرة لا حاجة إلى إيرادها في هذا الموضع. و قد سمى الله سبحانه في الآية التالية القرآن ذكرا.
فالقرآن الكريم ذكر كما أن كتاب نوح و صحف إبراهيم و توراة موسى و زبور داود و إنجيل عيسى (ع)- و هي الكتب السماوية المذكورة في القرآن- كلها ذكر، و أهلها المتعاطون لها المؤمنين بها أهل الذكر.و لما كان أهل الشيء و خاصته أعرف بحاله و أبصر بأخباره كان على من يريد التبصر في أمره أن يرجع إلى أهله، و أهل الكتب السماوية القائمون على دراستها و تعلمها و العمل بشرائعها هم أهل الخبرة بها و العالمون بأخبار الأنبياء الجائين بها فعلى من أراد الاطلاع على شيء من أمرهم أن يراجعهم و يسألهم. الميزان في تفسير القرآن، ج12، ص: 258)
[3] باب سيزدهم بَابُ مَنْ عَمِلَ بِغَيْرِ عِلْمٍ
اصل:
شرح: اين باب، سرزنش كسى است كه عمل كند به وسيله غير دانش، هر چند كه فتوا ندهد. مراد به دانش، آن است كه در حديث اوّلِ «بَابُ صِفَةِ الْعِلْمِ» گذشت و در شرح «وَ قُلْتَ: إِنَّكَ تُحِبُّ» تا آخر، در خطبه بيان شد.
در اين باب، سه حديث است.
[حديث] اوّل
اصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ، قَالَ:] سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام يَقُولُ: «الْعَامِلُ عَلى غَيْرِ بَصِيرَةٍ كَالسَّائِرِ عَلى غَيْرِ الطَّرِيقِ، لَايَزِيدُهُ سُرْعَةُ السَّيْرِ إِلَّا بُعْداً».
شرح: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام مىگفت كه: كسى كه عمل كند بنا بر غيرِ ديدهورى و دانشِ مسئله فروع فقه يا مسئله اصول فقه، مانند راهروى است كه بر راه مطلبِ خود نيست، چندان كه شتاب بيشتر مىكند، از مطلب دورتر مىشود.
اصطلاح «عده» که در اغلب موارد با عبارت «عدة من اصحابنا» ذکر میشود و شامل گروهی از مشایخ حدیث هستند که راوی به واسطه آنها، حدیث را از طبقات بالاتر روایت میکند، مانند: «عدّه کلینی» که جماعتی از مشایخ حدیثی او هستند که او در مواردی روایت خود را به واسطه آنها روایت میکند مانند:
«عدّه من اصحابنا عن احمد بن محمّد بن عیسی عن ابن أبی عمیر عن جعفر بن عثمان عن سماعه عن أبی بصیر و وهیب بن حفص عن أبی بصیر، عن أبی عبدالله (علیهالسّلام) قال انّ لله علمین: علم مکنون، علم مخزون لا یعمله الاّ هو، من ذلک یکون البداء و علم علّمه ملائکته و رسله و انبیاءه فنحن نعلمه».
کلینی به واسطه عدّه خود از سه نفر به نامهای «احمد بن محمّد بن عیسی» و «احمد بن محمّد بن خالد برقی» و «سهل بن زیاد» روایت نقل میکند که عدّه کلینی در نقل از «احمد بن محمّد بن عیسی»، مشایخی به نام «محمد بن یحیی العطار و علی بن موسی و داود بن کوره و احمد بن ادریس و علی بن ابراهیم قمی» است و عدّه کلینی در نقل از «احمد بن محمّد بن خالد»، مشایخی به نام «علی بن ابراهیم و علی بن محمّد بن عبدالله بن أذینه و احمد بن محمّد بن أمیّه و علی بن حسن» است و عدّه کلینی در نقل از «سهل بن زیاد»، مشایخی به نام «علی بن محمد بن علان و محمّد بن أبی عبدالله و محمّد بن حسن و محمد بن عقیل کلینی» میباشد. گرچه کلینی در مواردی به واسطه عدّه خود از غیر آن سه نفر نیز نقل روایت میکند. عباراتی دیگر مانند: «ثلاثه و أربعه و خمسه» هم گاهی به جای راویان خاصی به کار میرود که دلالت بر افراد خاصی دارد، مانند گفتار فیض کاشانی که میگوید و کثیراً ما یتکرّر فی اوائل اسانیدهما (حمّاد و حلبی) هؤلاء الخمسه هکذا: «علی بن ابراهیم عن أبیه و محمّد بن اسماعیل عن الفضل بن شاذان، جمیعاً عن ابن ابی عمیر و أنا اکتفی عن تعدادهم بالخمسه».
[4] الأحزاب : 67 وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ و مىگويند: «پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود اطاعت كرديم و ما را گمراه ساختند! (67)
تفسير نمونه ج17 440” ساده” جمع” سيد” به معنى مالك بزرگى است كه تدبير شهرهاى مهم و يا كشورى را بر عهده دارد و” كبراء” جمع” كبير” به معنى افراد بزرگ است خواه از نظر سن، يا علم، يا موقعيت اجتماعى، و يا مانند آن.به اين ترتيب” ساده” اشاره به رؤساى بزرگ محيط است و” كبراء” كسانى هستند كه زير نظر آنها به اداره امور مىپردازند، و معاون و مشاور آنها محسوب مىشوند، در حقيقت اطاعت ساده را به جاى اطاعت خدا قرار داديم و اطاعت كبراء را بجاى اطاعت پيامبران، و لذا گرفتار انواع انحرافات و انواع بدبختيها شديم.
بديهى است معيار” سيادت” و” بزرگى” در ميان آنها همان معيارهاىزور و قلدرى و مال و ثروت نامشروع و مكر و فريب بود، و انتخاب اين دو تعبير در اينجا شايد براى اينست كه تا حدى عذر خود را موجه جلوه دهند و بگو ما تحت تاثير عظمت ظاهرى آنها قرار گرفته بوديم.*** در اينجا اين دوزخيان گمراه به هيجان مىآيند و مجازات شديد گمراه كنندگان خود را از خدا مىخواهند و مىگويند:” پروردگارا! آنها را دو چندان عذاب كن” (عذابى بر گمراهيشان و عذابى بر گمراه كردن ما!) (رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ).” و آنها را لعن كن لعن بزرگى”! (وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً).
مسلما آنها مستحق عذاب و لعن هستند ولى” عذاب مضاعف” و” لعن كبير” بخاطر تلاش و كوششى است كه براى گمراه كردن ديگران داشتهاند.
جالب اينكه در سوره اعراف هنگامى كه اين پيروان گمراه تقاضاى عذاب مضاعف براى پيشوايان و سردمداران خود مىكنند گفته مىشود لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ:” هم براى آنها عذاب مضاعف است و هم براى شما، ولى نمىدانيد” (سوره اعراف آيه 38)[4].مضاعف بودن عذاب ائمه كفر و ضلال روشن است، اما مضاعف بودن مجازات اين پيروان گمراه چرا؟! دليلش اين است كه يك عذاب بخاطر گمراهى دارند، و عذاب ديگرى بخاطر تقويت و كمك ظالمان، زيرا ظالمان به تنهايى نمىتوانند كارى از پيشببرند، بلكه ياران آنها آتش بياران معركه و گرم كنندگان تنور داغ ظلم و كفرشانند، هر چند بدون شك باز در مقايسه با يكديگر عذاب پيشوايان سختتر و دردناكتر است.
[5] البقرة : 170 وَ إِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ
المائدة : 104 وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ
[6] الزخرف : 23 وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ في قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ
الزخرف : 22 بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ
بلكه آنها مىگويند: «ما نياكان خود را بر آئينى يافتيم، و ما نيز به پيروى آنان هدايت يافتهايم.» (22)
ترجمه تفسير الميزان ج18 137” بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ” كلمه” امت” به معناى طريقهاى است كه مقصود آدمى باشد، (چون ماده” أم”،” يؤم” به معناى قصد كردن است)، و مراد از امت در اينجا دين است. و كلمه” بل” اعراض از خلاصهاى است كه از دو آيه قبلى به دست مىآيد. در نتيجه معناى آيه مورد بحث چنين مىشود: مشركين هيچ دليلى بر حقانيت بتپرستى خود ندارند، نه عقلى و نه نقلى، بلكه خلاصه دليلشان تنها تقليد كوركورانه از پدرانشان است و بس.
” وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا …” يعنى تمسك به تقليد اختصاص به اينان ندارد، بلكه، عادت ديرينه امتهاى مشرك گذشته نيز بوده. و ما قبل از تو به هيچ قريهاى رسول نذيرى يعنى پيامبرى نفرستاديم، مگر آنكه توانگران اهل آن قريه هم به همين تقليد تشبث جستند، و گفتند:” ما اسلاف و نياكان خود را بر دينى يافتيم، و همان دين را پيروى مىكنيم، و از آثار پدران دست برنمىداريم، و با آن مخالفت نمىكنيم”.
و اگر در آيه مورد بحث اين كلام را تنها از توانگران اهل قريهها نقل كرده، براى اين است كه اشاره كرده باشد به اينكه طبع تنعم و نازپروردگى اين است كه وادار مىكند انسان از بار سنگين تحقيق شانه خالى نموده، دست به دامن تقليد شود.
” قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدى مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آباءَكُمْ …” گوينده اين سخن همان نذيرى است كه فرمود به سوى قريهها مىفرستاديم. و خطاب نذير در اين جمله به همان نازپروردگان متنعم است، و به تبع، شامل ديگران هم مىشود.
جمله” أَ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ” عطف بر محذوفى است كه كلام بر آن دلالت دارد، و تقدير كلام چنين است:” قال انكم على اثارهم مقتدون و لو جئتكم باهدى مما وجدتم عليه آباءكم- گفت:
آيا آثار نياكان را پيروى مىكنيد، هر چند كه من هدايتى بهتر از آن آثار آورده باشم”؟ و حاصل كلام اينكه: آيا شما هم چنان به دين نياكان خود پابند هستيد، هر چند كه آنچه از دين كه من برايتان آوردم هدايتى صحيحتر از آن باشد؟ و اگر نذير نامبرده، دين حق خود را هدايت بيشتر و صحيحتر دانسته با اينكه دين نياكان مشركين مشتمل بر هدايت نبوده، از باب مجازات و مدارات با خصم است، نه اينكه بخواهد بگويد دين شما مشركين هم هدايت است، ولى دين من هادىتر است.
” قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ”- اين جمله پاسخ مشركين است به كلام نذير نامبرده، كه فرمود:” آيا حتى در صورتى كه دين من هدايت بيشترى باشد؟”. ولى پاسخ آنان در حقيقت پاسخ نيست، بلكه تحكم و زورگويى است.
” فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ” يعنى نتيجه آن فرستادن نذير و اين لجبازى و تقليد كوركورانه مشركين اين است كه ايشان را به جرم تكذيبشان هلاك كرديم، پس بنگر كه عاقبت پيشينيان اهل قرى چه بود. و اين تهديدى است به قوم رسول خدا (ص).