متن درس
شنبه15/2/1403-25شوال 1445-4مه 2024-درس49اصول فقه الاداره – اصول نظریه پردازی – ارکان نظریه – رکن دوم سوالات حول پدیده .
شرح – سوالات از منظر منطقیین به گونه ذیل تقسیم میشوند :
1-مقدمه
پرسشهای علمی که برای انسان پیدا میشوند سه دسته کلیاند: مطلب ما، مطلب هل و مطلب لم و هر یک به دو قسم تقسیم میشود. مای شارحه و مای حقیقیه، هل بسیطه و هل مرکبه، لم ثبوتی و لم اثباتی.
انسان وقتی در زندگیاش با کلمات جدید مواجه میشود برای آنکه نسبت به آن شناخت حاصل کند مراحل مختلفی را طی میکند. اگر این واژه به لحاظ لفظی نیز برای او روشن نباشد و نداند که آن را برای کدام معنا وضع و قرارداد کردهاند، نخست در پی آن بر میآید که معنای آن را بداند، از باب نمونه زبان آموزی که برای اولین بار کلمه “ماء” را میشنود، از معلمش میپرسد “ماء” یعنی چه؟ معلم در جواب او “ماء” را به فارسی ترجمه میکند، ماء یعنی آب. چون آب برای نوآموز آشناست، در این صورت تصویری از “ماء” در ذهنش ایجاد میشود. چنین کاری را تعریف لفظی مینامند، که در آن یک لفظ با لفظ دیگر که برای مخاطب شناخته شدهتر است تعریف میشود.
وقتی از مرحله شناخت معنای لفظ عبور کرد، در مرحله بعدی به پرسش از ماهیت معنا میرسد، چیزی را که “اسم” از آن حکایت میکند، میخواهد به تفصیل درک کند. پرسش چنین طرح میشود: آب چیست؟ در این صورت معنا را میداند، میخواهد حقیقت معنا برایش روشن شود، در جواب این پرسش میتوان از اموری استفاده کرد که در بحث حد بیان میشود، یا جنس و فصل قریب، یا فصل قریب یا خاصه همراه با جنس قریب یا بعید ذکر میشود که آنرا حد تام، حد ناقص، رسم تام و رسم ناقص مینامند. از باب نمونه در تعریف آب گفته میشود: “جسم سیال بارد بالطبع و رافع عطش”، تعریفی متشکل از ذاتیات و عرضیات، اعم از اینکه تنها ذاتیات یا تنها عرضیات آورده شود یا ترکیبی از ذاتیات و عرضیات باشد، با رعایت معیارهای خاص را “تعریف حقیقی” مینامند. البته برخی از منطقدانان آن را “تعریف شرح الاسمی” نیز نامیدهاند.
وقتی در پاسخ به سوال از حقیقت معنا به جای آنکه معیارهای مورد نظر برای تعریف مراعات شود، به صورت اشتباه چیزی دیگری بیان شود، مثلا در پاسخ به سوال “نخل چیست؟ ” اگر گفته شود: “درخت” این پاسخ ذیل هیچیک از اقسام تعریف داخل نیست، لذا مخاطب بار دیگر بر میگردد و میپرسد کدام درخت؟ این پرسش را به “مطلب ای” به معنای کدامین، مینامند که در آن یک چیز از انواع دیگر با ذاتیات یا عرضیات متمایز میشود. از باب نمونه گفته میشود درختی که از آن خرما استحصال میشود.
اگر حقیقت یک چیز برای انسان معلوم باشد و او بخواهد بداند که آیا آن چیز وجود دارد یا نه، در این صورت با ادات پرسشی دیگر پرسش خویش را آغاز میکند. فرض کنیم کسی میداند که حقیقت فرشته چیست، ولی نمیداند که آیا وجود دارد یا نه؟ چنین میپرسد: “هل الملک موجود؟ “، “آیا فرشته وجود دارد”؟ این نوع پرسش نزد منطقدانان به “مطلب هل بسیطه” نامیده میشود.
حال فرض کنید کسی میداند که چیزی وجود دارد، ولی حقیقت آن را نمیداند، اگر بخواهد از حقیقت آن بپرسد باز هم با کلمه “ما” یا همان “چیست” میپرسد، از باب نمونه میداند چیزی دیگری در وجود او غیر از بدنش هست و او منحصرا همین بدن نیست، اما نمیداند، چیست؛ این بار “ما”یی که در پرسش قرار میگیرد، “مای حقیقیه” نام دارد، پاسخی که از مای حقیقیه داده میشود، همان است که در پاسخ از مای شارحه داده میشد. تفاوتشان صرفا در این است که پرسش با “مای شارحه” منطقا پیش از علم به وجود قرار دارد، ولی پرسش با “مای حقیقیه” پس از علم به وجود است.
اگر هم وجود یک شی را میدانست و هم حقیقت آن را، ولی میخواست از صفت یا حالتی از اوصاف و حالات آن بپرسد در این صورت نیز با “هل” پرسیده میشود، ولی آنر ا “هل مرکبه” مینامند، در مقابل سوال از اصل وجود که “هل بسیطه” نامیده میشد. اصطلاحا گفته میشود در هل بسیطه پرسش از ثبوت شیء است، اما در هل مرکبه از ثبوت شیء لشیء، مثلا پرسیده میشود آیا آب رنگ دارد؟
آخرین مرحله نیز پرسش از علت است، در این صورت یا پرسش از علت حکم و تصدیق است، یا افزون بر آن از علت وجود نیز پرسیده میشود. اگر پرسش از حکم به تنهایی باشد آن را “لم اثباتی” و اگر پرسش از علت وجود نیز باشد آن را “لم ثبوتی” مینامند. در لم اثباتی مثلا گفته میشود: “چرا عسل رنگ دارد؟ “، اما در لم ثبوتی گفته میشود: “چرا آهن بر اثر حرارت منبسط میشود؟ ”
آنچه بیان شد اموری است که نزد منطقدانان به مطالب بنیادین (اس المطالب) و اصول المطالب نامبردار است، مطالب دیگری نیز هستند که با کیف (چگونه)، کم (چه مقدار)، متی (کی)، أین (کجا)، من (چه کسی) و مانند آن پرسیده میشوند، ولی به دلیل آنکه صرفا در موارد خاصی کاربرد دارند اولا اهمیت چندانی ندارند، ثانیا با “هل مرکبه” میتوان از همه آنها بینیاز شد.
۱. | href=”#foot-main1″ ↑ ابن سینا، حسین بن عبدالله، الاشارات و التنبیهات، مع الشرح للمحقق الطوسی، ج۱، ص۳۰۸-۳۱۳، قم، نشر البلاغة، ۱۳۷۵. |
۲. | href=”#foot-main2″ ↑ نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، اساس الاقتباس، ص۳۵۱-۳۵۴، به تصحیح مدرس رضوی، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۲۶. |
۳. | href=”#foot-main3″ ↑ حلی، جمالالدین حسن بن یوسف، الجوهر النضید فی شرح منطق التجرید، ص۱۹۴-۱۹۷، قم، انتشارات بیدار، ۱۳۶۲ش. |
۴. | href=”#foot-main4″ ↑ سبزواری، ملاهادی، شرح المنظومه، تصحیح علامه حسن حسن زاده آملی، ج۱، ص۱۹۰-۱۹۷، قم، نشر ناب، ۱۳۸۰، چ چهارم. |
۵. | href=”#foot-main5″ ↑ مظفر، محمدرضا، المنطق، ص۹۱، نجف اشرف، مطبعة النعمان، ط۳. |
۶. | href=”#foot-main6″ ↑ خوانساری، محمد، منطق صوری، ج۲، ص۲۱۹-۲۲۲، تهران، آگاه، ۱۳۷۳، چاپ۷. |
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «اصول مطالب»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۱۱/۲۹.
گراندد تئوری (Grounded Theory) یا نظریه داده بنیاد یک روش تحقیق کیفی است که برای نظریهپردازی پیرامون پدیده مورد مطالعه استفاده میشود. این روش زمانی استفاده میشود که ادبیات پژوهش پیرامون موضوع از غنای لازم برخوردار نباشد. همچنین هدف ارائه یک نظریه جدید است که تاکنون در جوامع پژوهشی مطرح نشده است.
این روش توسط دو جامعه شناس به نام بارنی گلیزر و آنسلم اشتراوس در سال ۱۹۶۷ میلادی معرفی شد. البته بعدها میان این پژوهشگران اختلاف نظرهایی پیش آمد و راهشان از هم جدا شد. همچنین پژوهشگران دیگری مانند کوربین و چارمز رهیافتهای دیگری را برای این روش ارائه کردند. بیشتر پژوهشگران ایرانی از روش اشتراوس و کوربین برای انجام تحلیل گراندد تئوری استفاده میکنند که همان «رهیافت نظاممند» است..
روش اصلی گردآوری دادهها در این روش استفاده از انواع مصاحبه است. با تحلیل و کدگذاری متن مصاحبهها به ارائه مدل پارادایمی پرداخته میشود. در روش گراندد تئوری با استفاده از یک دسته دادهها، نظریهای تکوین مییابد. به طوری که این نظریه در یک سطح وسیع، یک فرایند، عمل یا تعامل را تبیین میکند. در این نوشتار کوشش بر آن است تا مبانی زیربنایی روش نظریهپردازی دادهبنیاد تشریح شود.
پیدایش روش گراندد تئوری
بارنی گلیزر (Barney Glaser) و آنسلم اشتراوس (Anselm Strauss) در دهه ۱۹۶۰ در خلال مطالعه مفهوم مرگ در بیماریان و نگرش آنها به نزدیکانشان به دستاوردهایی رسیدند که در کتابی با نام «گراندد تئوری» منتشر شد. آنها در این کتاب رویکرد تازهای در روش پژوهش ارائه کردند که هدف آن کاهش سلطه روشهای کمی بر علوم اجتماعی و پرستاری بود.
کتاب گلیزر و اشتراوس به سال ۱۹۶۷ منتشر شد یعنی زمانی که طرفداران مکتب فکری فرانکفورت و نظریه انتقادی به شدت به پارادایم اثباتگرایی میتاختند. دیدگاههای جان دیویی، هربرت بلومر، رابرت مرتون، جرج هربرت مید و تالکوت پارسونز در شکلگیری روش دادهبنیاد گلیزر و اشتراوس تاثیر زیادی داشت.
مراحل تکامل روش نظریهپردازی دادهبنیاد در چهار دهه قابل بررسی است:
- دهه اکتشاف (۱۹۶۰-۱۹۷۰)
- دهه توسعه (۱۹۷۰-۱۹۸۰)
- دهه انتشار (۱۹۸۰-۱۹۹۰)
- دهه تمایز (۱۹۹۰ تاکنون)
پس از دهه ۱۹۹۰ گلیزر و اشتراوس با هم به دچار مشکلات فکری شدند. ژولیت کوربین به همفکری با آنسلم اشتراوس پرداخت و رهیافت نظاممند را مطرح کرد. از سوی دیگر کتی چارمز به توسعه رهیافت ساختارمند پرداخت و گلیزر خشمگین نیز رهیافت ظاهرشونده را مطرح کرد.
فلسفه روش گراندد تئوری
فلسفه علمی روش گراندد تئوری براساس نظریه کنش متقابل نمادین (Symbolic interactionism) قرار دارد. تعاملگرایی سمبولیک خود مبتنی بر پارادایم تفسیری است. در تعاملگرایی سمبولیک اعتقاد بر این است که مردم مبنای اینکه چگونه سمبولهای خاص مانند پوشش، عبارات کلامی و غیرکلامی را معنی و تفسیر مینمایند، رفتار کرده و با یکدیگر تعامل دارند. عناصر کلیدی روش گراندد تئوری شامل نمونهگیری نظری، مقایسه ثابت، کدگذاری باز، محوری و انتخابی، یادآوری و اشباع نظری، توسط اشتراوس و کوربین توصیف شده است.
نظریه حاصل از اجرای چنین روش پژوهشی، نظریهای فراگردی است. از مزایای روش گراندد تئوری این است که:
- تئوری به شکل منظم و بر اساس دادههای واقعی شکل میگیرد.
- برای موقعیتی مناسب است که دانش ما در مورد آن محدود است.
- تئوری قابل اعتنا پیرامون پدیده مورد مطالعه، موجود نیست که بتوان بر اساس آن فرضیهپردازی کرد.
- گراندد تئوری در بازه انجام پژوهش رشد میکند و از رهگذر تعامل مستمر بین گردآوری و تحلیل دادهها حاصل میشود.
رهیافتهای نظریهپردازی دادهبنیاد
امروزه ۳ رهیافت مسلط در نظریه پردازی زمینه بنیان قابل تفکیک است:
- رهیافت ظاهرشونده (Emergent): بارنی گلیسر (۱۹۹۲)
- رهیافت نظاممند (Systematic): اشتراوس و کوربین (۱۹۹۸)
- رهیافت ساختگرایانه (Constructivist): کتی چارمز (۲۰۰۰)
نظریه داده بنیاد یکی از استراتژیهای پژوهش محسوب میشود که از طریق آن نظریهپردازی بر مبنای مفاهیم اصلی حاصل از دادههای موجود در زمینه، شکل میگیرد. اینگونه نظریهپردازی مبتنی بر استعاره کولاژ و همانند مدل سطل زباله تصمیمگیری میباشد که از تلاقی تصادفی اجزاء و البته با هنرنمایی نظریهپرداز ترکیبی نو، بدیع و جذاب خلق میشود.
رهیافتهای گراندد تئوری
به عبارت دیگر، نظریهپرداز زمینهبنیان در زمینی متشکل از دادهای پراکنده متعدد و متنوع سیر نموده و به منظور دستیابی به نظریههای نو با هنرنمایی آنها را ترکیب مینماید. خلاقیت یکی از اجزای مهم نظریهپردازی زمینهبنیان است. رویههای این روش پژوهشگر را مجبور میسازد که پیشفرضها را درهم شکسته و از عناصر قدیمی نظمی نو بیافریند.
استراتژی روش گراندد تئوری
استراتژی نظریه داده بنیاد زمینه بنیان از نوعی رویکرد استقرایی بهره میگیرد. یعنی روند شکلگیری نظریه در این استراتژی حرکت از جزء به کل است. این روش یک سلسله رویههای سیستماتیک را به کار میگیرد تا نظریهای مبتنی بر استقرا درباره پدیده مورد نظر ایجاد کند. یافتههای تحقیق دربرگیرنده تنظیم نظری واقعیت تحت بررسی است نه یک سلسله ارقام یا مجموعهای از مطالب که به یکدیگر وصل شده باشند.
هدف نظریه پردازی زمینه بنیان ساختن و پرداختن نظریهای است که در زمینه مورد مطالعه صادق و روشنگر باشد. این استراتژی پژوهش بر سه عنصر: مفاهیم، مقولهها و گزارهها استوار است.
مراحل نظریه داده بنیاد (گراندد تئوری)
در پژوهش نظریه پردازی زمینهبنیان، نظریه مورد نظر یک نظریه فراگردی است. اگر چه نظریهپردازان زمینهبنیان ممکن است یک تک ایده مثلاً مهارتهای رهبری را هم مورد تحقیق قرار دهند ولی آنها اغلب یک فراگرد را بررسی میکنند. زیرا درک جهان اجتماعی مستلزم این است که افراد با یکدیگر تعامل داشته باشند. در نظریهپردازی زمینهبنیان، یک فراگرد، زنجیرهای از کنشها و واکنشها بین افراد و وقایع مربوط به یک موضوع است.
دادههایی که توسط نظریهپرداز زمینهبنیان برای تشریح فراگردها گردآوری میشود شامل انواع مختلفی از دادههای کیفی است نظیر مشاهده، گفت و شنودها، مصاحبه، اسناد و مدارک، خاطرات پاسخدهندگان و تأملات شخصی خود پژوهشگر. نظریه پردازی زمینه بنیان از فراگردی استفاده می کند که مستلزم گردآوری و تحلیل همزمان و زنجیره وار دادهها است.
در این استراتژی پژوهشی، از نمونه برداری نظری استفاده می شود. نمونهبرداری نظری، فراگرد گردآوری داده برای تولید نظریه است که بدان وسیله تحلیلگر به طور همزمان دادههایش را جمع آوری، کدگذاری و تحلیل کرده و تصمیم میگیرد به منظور بهبود نظریه خود تا هنگام ظهور آن، در آینده چه داده هایی را جمع آوری و در کجا آنها را پیدا کند.
فرایند نظریه پردازی نظریه دادهبنیاد
بیشتر پژوهشگران ایرانی از رهیافت نظاممند اشتراوس و کوربین استفاده میکنند. نظریهپردازی دادهبنیاد براساس رهیافت ساختارمند مبتنی بر ۳ نوع کدگذاری باز، محوری و انتخابی است که در ادامه هر یک تشریح میشوند.
- کدگذاری باز Open Coding
- کدگذاری محوری Axial Coding
- کدگذاری انتخابی Selective Coding
انواع کدگذاری در روش گراندد تئوری
کدگذاری آزاد ( باز) : کدگذاری، روند تجزیه و تحلیل دادههاست. کدگذاری باز بخشی از فرایند تحلیل دادههاست که به خردکردن، مقایسهسازی، نامگذاری، مفهومپردازی و مقولهبندی دادهها میپردازد. طی کدگذاری باز، دادهها به بخشهای مجزا خرد شده و برای بهدست آوردن مشابهتها و تفاوتهایشان مورد بررسی قرار میگیرند. کدگذاری باز دربرگیرنده رویههای زیر است.
کدگذاری محوری: کدگذاری محوری مرحله دوم تجزیه و تحلیل در نظریهپردازی زمینهبنیان است. هدف این مرحله برقراری رابطه بین مقولههای تولید شده در مرحله کدگذاری باز است. این کدگذاری، به این دلیل محوری نامیده شده که کدگذاری حول محور یک مقوله رخ میدهد. در این مرحله پژوهشگر یکی از مقولهها را به عنوان مقوله محوری انتخاب کرده، آن را تحت عنوان پدیده محوری در مرکز فرایند، مورد کاوش قرار داده و ارتباط سایر مقولات را با آن مشخص میکند.
کدگذاری انتخابی: در این گام از کدگذاری، نظریهپرداز یک نظریه را از روابط بین مقولههای موجود در کدگذاری محوری به نگارش در میآورد. این فرایند مبتنی بر روشهایی مانند نگارش خط داستان است که مقولهها را یکپارچه میسازد و به یک نظریه ختم میشود. یک روش دیگر، بکارگیری ماتریس شرطی برای نظریهپردازی است.
ارائه الگوی پارادایمی
درکدگذاریباز، مقولهها و مضامین اصلی پیرامون پدیده مورد مطالعه شناسایی میشوند. در کدگذاریمحوری، مقولهها بهطور نظاممند بهبودیافته و با زیرمقولهها پیوند داده میشوند. در نهایت از طریق، کدگذاری گزینشی، الگوی پارادایمی پژوهش ارائه میشود. یک مدل پارادایمی شامل موارد زیر است:
- شرایط علی
- شرایط زمینهای
- شرایط مداخلهگر
- استراتژیها
- پیامدها
ارائه الگوی پارادایمی در نظریهپردازی دادهبنیاد
از طریق الگوی پارادایمی، گستره پژوهش تا سطح یکی از چندین فرایند یا شرایط اجتماعی اصلی که در دادهها وجود دارند، فشردهتر میشود. ظهور متغیر محوری در مطالعه، به عنوان راهنمایی برای گردآوری و تحلیل دادههای بیشتر بعدی نیز، عمل میکند، یعنی مقوله محوری سبب جهتدهی به نمونه برداری نظری میشود.
نتیجهگیری
هدف نظریهپردازی زمینه بنیان، تولید نظریه است نه توصیف صرف پدیده. برای اینکه تحلیلها به نظریه تبدیل شوند مفاهیم باید به طور منظم به یکدیگر ربط یابند. در کدگذاری محوری، مبانی و پایههای کدگذاری انتخابی پیریزی میشود. کدگذاری انتخابی مرحله اصلی نظریهپردازی است که مقوله محوری را به شکلی نظاممند به دیگر مقولهها ربط داده، آن روابط را در چارچوب یک روایت و داستان، روشن کرده و مقولههایی را که به بهبود و توسعه بیشتری نیاز دارند، اصلاح میکند.
کدگذاری انتخابی، یافتههای مراحل کدگذاری قبلی را گرفته، مقوله محوری را انتخاب میکند، به شکلی نظاممند آن را به دیگر مقولهها ربط میدهد، آن روابط را اثبات میکند، و مقولههایی را که به بهبود و توسعه بیشتری نیاز دارند تکمیل میکند. در این حالت توجه به روابط میان مقولهها بر مبنای مشخصهها و ابعادشان است.
اولین گام در کدگذاری انتخابی تشریح خط اصلی داستان است. گام دوم ربط دادن مقولههای تکمیلی حول مقوله محوری با استفاده از یک مدل است. در مرحله بعد هر یک از مقولهها میباید به ابعادشان مرتبط شوند. گام چهارم به تائید رساندن آن روابط با استفاده از دادههاست. آخرین مرحله تکمیل مقولههایی است که نیاز به اصلاح و یا بسط و گسترش دارند. در نهایت نظریه زمینهبنیان ممکن است با گزارهها یا قضایایی پایان یابد که روابط بین مقولهها را در الگوی کدگذاری محوری روشن میکنند.
منبع: آموزش روش گراندد تئوری نوشته آرش حبیبی نشر الکترونیک پارس مدیر
4
بسیاری از ما دو واژهی مشکل و مسئله را بهجای یکدیگر و در حد واژههایی مترادف بهکار میبریم.
این در حالی است که در مدیریت و برخی دیگر از شاخههای علوم انسانی، تفاوت مشکل و مسئله در نگاه کارشناسان و متخصصان، بسیار جدی است و مراقب هستند که این دو واژه را به جای یکدیگر بهکار نبرند.
البته ماجرا در حد یک حساسیت از جنس ادبیات نیست؛ بلکه توجه به فرق مشکل و مسئله باعث میشود که مهارت ما در تصمیم گیری و حل مسئله افزایش پیدا کند.
مشکل با مسئله چه تفاوتی دارد؟
پیش از هر چیز، اجازه بدهید بر این نکته تأکید کنیم که مشکل را تقریباً میتوان با واژهی انگلیسی trouble همارز گرفت. در مقابل، مسئله بیشتر به واژهی انگلیسی Problem نزدیک است.
چند نکتهی زیر میتوانند تعریف مشکل و نیز تفاوت مشکل و مسئله را بهتر بیان کنند (+/+/+):
تفاوت مشکل و مسئله
مشکل یک قضاوتِ حسی است؛ اینکه یک جای کار میلنگد و چیزی در جایی آنچنانکه باید باشد نیست (اما چه چیزی؟ در کجا؟ چرا؟ اینها را نمیدانیم).
مشکل میتواند یک نارضایتی، ناراحتی، نگرانی و یک وضعیت نامطلوب باشد؛ اما آنقدر مبهم که نمیتوان آن را توضیح داد و تشریح کرد.
وقتی حس میکنیم مشکلی وجود دارد، معمولاً معتقدیم که باید در آینده کاری برای رفع آن مشکل انجام دهیم. اما چه کاری؟ نمیدانیم. چون هنوز حتی در تعریف و توصیف وضعیت موجود، ضعف داریم.
مشکل در مقایسه با مسئله، بسیار مبهمتر است. مسئله شفافتر است و در آن، وضعیت فعلی و احتمالاً وضعیت مطلوب، تا حد خوبی مشخص شده است. آنچه نمیدانیم، روش و اقدامهای مناسب برای حرکت از وضعیت فعلی به وضعیت مطلوب است.
مشکل “دیده” میشود؛ اما مسئله “تعریف” میشود
بسیاری از مشکلات وجود دارند که اصلاً دیده نمیشوند. هنر ما در زندگی شخصی و در محیط کار این است که مشکلات را ببینیم و به آنها توجه کنیم (دیدن در اینجا تقریباً معادل notice است).
مثلاً ممکن است در رابطه عاطفی میان دو نفر، مشکل وجود داشته باشد؛ اما یکی از این دو نفر، اصلاً متوجه نشده که مشکلی وجود دارد.
همین که فرد، متوجه میشود که جایی از این رابطه میلنگد و همه چیز، خوب و مطلوب نیست، به مشکل در رابطه، توجه کرده است.
توجه به مشکل بسیار مهم است و اگر مشکل را نبینیم، به احتمال زیاد آن مشکل عمیقتر، گستردهتر و پیچیدهتر میشود و در آینده ما را با مشکلات بزرگتر و جدیتری روبرو خواهد کرد.
اما دیدن مشکل، کافی نیست. حالا باید مشکل را به مسئله تبدیل کرد. به این معنی که:
تبدیل مشکل به مسئله
ابتدا باید ببینیم که وضعیت فعلی چیست.
سپس مشخص کنیم که وضعیت مطلوب ما چیست و چه باید باشد.
در ادامه باید راهکارهایی برای تغییر وضعیت موجود و رسیدن به وضعیت مطلوب جستجو کنیم و از میان آنها، مناسبترین راهکار را انتخاب کنیم (این مرحلهی آخر، همانچیزی است که به آن تصمیم گیری گفته میشود).
توجه داشته باشید که وقتی یک مشکل را بررسی میکنیم، ممکن است متوجه شویم که این مشکل، ترکیبی از چند مسئله است. بنابراین برای مواجهه با آن مشکل، باید چند مسئله را به موازات یکدیگر تعریف و بررسی کنیم.
نخستین آموختهی متخصصان، مسئلههای استاندارد است
کسی که در یک رشتهی تخصصی، مثلاً مدیریت منابع انسانی، بازاریابی یا دیجیتال مارکتینگ آموزش میبیند، تعدادی مسئلهی استاندارد را میآموزد. مثلاً یاد میگیرد که:
- اگر نظام ارزیابی عملکرد نداریم و میخواهیم داشته باشیم، چه کارهایی باید انجام دهیم؟
- اگر مشتریان را بخشبندی نکردهایم و باید بخش بندی مشتریان انجام شود، فرایند مناسب برای این کار چیست؟
- اگر میدانیم وضعیت یک مقالهی ما در صفحهی نتایج موتورهای جستجو مطلوب نیست، چگونه از تکنیک های سئو برای بهبود وضعیت موجود استفاده کنیم؟
اما در دنیای واقعی، ما با مشکلات مواجه میشویم. مشکلاتی که پیچیدهتر و مبهمتر و چندوجهیتر از مسئلههای سادهای هستند که آموختهایم:
- ما در فروش محصولاتمان مشکل داریم.
- همکاران ما انگیزه ندارند.
- سایت ما موفق نبوده است.
این رابطه، آن رابطهای که باید میشد، نشد. انتظار ما از درس مهارت حل مسئله چه باید باشد؟
هیچگاه در درس مهارت حل مسئله، مسئلههای استاندارد آموزش داده نمیشوند.
در واقع فرض بر این است که هر فردی در حوزهی تخصصی خود، مسائل استاندارد را میشناسد و راه حل آنها را میداند. در زندگی شخصی و محیط اجتماعی هم، هر یک از ما مسئلههای مختلفی را آموختهایم و روشهای حل آنها را نیز به تجربه فراگرفتهایم.
اما درس مهارت حل مسئله میخواهد (و باید بکوشد) به ما کمک کند که بتوانیم از دانستههای خود در زمینهی حل مسئلههای استاندارد، برای رویارویی با مشکلات (که ترکیبی مبهم و پیچیده از مسائل و به عبارتی، یک مسئلهی غیراستاندارد محسوب میشوند) استفاده کنیم.
برای درک بهتر فرق مشکل و مسئله چه مثالی را میتوانیم به خاطر بسپاریم؟
یکی از بهترین مثالها، بخش Troubleshooting (رفع عیب و مشکلات) در دفترچهی راهنمای بسیاری از وسایل و تجهیزات است. این بخش به رفع مشکلات (Trouble) اختصاص دارد. به همین علت، اگر دقت کرده باشید، Troubleshooting معمولاً در قالب فهرستی از مسائل تنظیم میشود.
در موارد بسیاری، مشکل شما با مراجعه به بخش Troubleshooting حل نمیشود. بلکه صرفاً متوجه مسئلهی اصلی خود میشوید. مثلاً نوشته شده که اگر دستگاه روشن نمیشود و پریز در برق است و دکمهی منبع تغذیه را هم زدهاید، علت این وضعیت، احتمالاً آسیب دیدن منبع تغذیه است و برای رفع این مسئله، به تعمیرگاه مراجعه کنید.
مشکل مبهم روشن نشدن دستگاه، اکنون به مسئلهی شفاف منبع تغذیه تبدیل شده است.
همهی اینها از جنس مشکل هستند و تبدیل آنها به مسئله ساده نیست. خصوصاً اگر ما مراقب پیشفرضها و سوگیریهای ذهنی خود نباشیم.