چهارشنبه93/1/19-18جمادي الثانيه 1436
تفسير ترتيبي با رويكرد مديريت(23)
سورة البقرة 8
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ(6)
خَتَمَ اللَّهُ عَلىَ قُلُوبِهِمْ وَ عَلىَ سَمْعِهِمْ وَ عَلىَ أَبْصَرِهِمْ غِشَاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ(7)
كسانى كه كافر شدند، براى آنان تفاوت نمىكند كه آنان را (از عذاب الهى) بترسانى يا نترسانى ايمان نخواهند آورد. (6)
خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده و بر چشمهايشان پردهاى افكنده شده و عذاب بزرگى در انتظار آنهاست. (7)1
بعد از متقين و صفات هشت گانه آنها نوبت كفار ميرسد كه نقطه مقابل متقين هستند. خصوصيات عجيبي دارند كه در دو آيه به آنها اشاره ميشود و بعد نوبت به منافقين ميرسد كه دسته سومي هستند و اين سه دسته (متقين ،كفار و منافقين) با (تقوي، كفر و نفاق ) خود در مقابل خداوند سبحان نشانگر صف بندي همه انسانها در يك تقسيم كلي است كه ممكن است در هر سازماني یا هر اجتماعي وجود داشته باشند البته با شدت و ضعف .
فعلا به كفار مي پردازيم كه پوشاننده حق و ناديده انگاران حق هستند به كشاورز و شب هم در ادبيات عرب كافر مي گويند چون پوشاننده نور و دانه هستند البته كفر در يك روايت2 به پنج دسته تقسيم شده است كه عبارتند از كفر انكار خدا و رسول، كفر معرفت، كفران نعمت و كفر برائت و كفر تمرد از قوانين و مقررات كه توضيح مختصر روايت در خصوص اين دسته جات عبارت است از :
اول كفر جحود، و جحود هم خود، دو جور است، سوم كفر بترك دستورات الهى، چهارم كفر برائت، پنجم كفران نعمت
و اما قسم اول دو قسم جحود، يكى جحود و انكار ربوبيت خدا است، و اين اعتقاد كسى است كه ميگويد: نه ربى هست، و نه بهشتى، و نه دوزخى.
اما وجه دوم از جحود، جحود بر معرفت است، و آن اين است كه كسى با اينكه حق را شناخته، و برايش ثابت شده، انكار كند.
وجه سوم از كفر، كفران نعمت است.
وجه چهارم از كفر، ترك دستورات خداى عزوجل ميباشد.
وجه پنجم از كفر، كفر برائت است،
اين تقسيم از امام صادق ع نقل شده است و ميتواند مبناي خوبي براي سنجش در مناسبات سياسي ،اداري و اجتماعي قرار گيرد .
آيه مورد بحث ما به نظر مي آيد كه در خصوص دسته اول يا دوم است كه مصداق بارز آن را مطابق شان نزول صناديد و بزرگان صدر اسلام يا يهود هستند كه در اين ميان نام ابولهب و ابوجهل برجسته است كه اصلا قابل هدايت نيستند و هيج انذار و هشداري در آنها تاثير نمي گذارد يعني سيره نظري و عملي آنها علت فرو رفتن آنها در ورطه ضلالت ميشود كه مباحث كلامي آن در پاورقي آمده است قلبشان هم مهر خورده است و به هيچ وجه با حق كنار نمي آيند و علنا مخالفت ميكنند . و به بيان امام صادق ع انكار ربوبيت و مديريت خدا را مي كند و مديريت خدا را به رسميت نمي شناسد با اينكه ميداند خداوند حق است (كفر انكار و كفر معرفت) در مديريت ميتوان اين گونه تصوير كرد كه عده اي در قالب گروه هاي رسمي يا غير رسمي مديرت يك مدير را با اينكه به شايستگي و مشروعيت و حقانيت او شناخت دارند با او مخالفت ميكنند و اين ناشي از عناد و حسادت وقدرت طلبي و ديگر مشكلات نفساني است كه به اين رفتار سازماني نابهنجار دست ميزنند و يا فرهنگ سازماني كفر را رقم ميزنند (ادامه دارد )
1 ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج1، ص: 67
شرح لغات:
«كفر» (ناسپاسى) و برابر «شكر» (سپاس) است همانطور كه «حمد» (ستايش) در برابر «ذمّ» (سرزنش) است پس كفر، پوشانيدن نعمت و پنهان نمودن آنست و شكر، آشكار كردن و نشر آن.
هر آنچه چيزى را بپوشاند لغت «كفر» بدان گفته ميشود «لبيدة» ميگويد:
«في ليلة كفر النجوم غمامها» شبى كه ستارهها را ابرها پوشانده بود.
«إنذار» توجه دادن بآيندهاى ترسناك و اعلام خاص است و خداوند باين صفت توصيف ميشود، چه اعلام و تخويف هر دو را دارد «ذلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ» «1» (اينست كه خدا بندگان خويش را بدان ميترساند).
بعضى گفتهاند فرق «إنذار» با «اشعار» اينست كه انذار، ترساندن از چيزى.
است وقت دار بخلاف اشعار.
«ختم» نظير طبع مهر زدن است و ختم چيز پايان و نهايت آنست و ختم كتاب از همين باب است يعنى تمام كردن آن و مهر را نيز بهمين جهت خاتم گفتهاند.
«سمع» اگر چه مفرد است ولى منظور از آن، گوشها و جمع است و چون مصدر است مفرد آمده و نيز ممكن است بحذف مضاف باشد يعنى «مواضع سمعهم» (محل قوه شنوايى ايشان) يا چون مضاف اليه (هم) جمع است لذا مفرد بهمان معناى جمع ميآيد و در ادبيات عرب نظير فراوان دارد «2»
«غشاوة» پرده و پوشش و زن فعاله بچيزى كه احاطه كند به بدن، مانند عمامه و عصابه يا فكر را فرا گيرد مانند خياطت و يا بمردم احاطه كند مانند امارت و خلافت گفته ميشود.
«قلب» در لغت بمعناى وارونه شدن است و چون قلب با افكار مختلف پيوسته زير و رو ميشود به آن قلب گفتهاند.
شأن نزول
ابن عباس ميگويد: مقصود از اين آيات: أحبار و بزرگان دين يهودند كه نبوّت پيامبر اسلام را دانستند ولى روى حسد و عناد آن را نپذيرفتند.
ابو على جبائى ميگويد: مقصود از اين آيات آن كسانىاند كه خدا دلهاى آنان را در اثر زيادى گناه و انحراف مهر كرده است و ديگر ايمان نميآورند.
اصم ميگويد اين آيات در باره مشركين عرب نازل شده است.
بعضى گفتهاند معناى آيه عامّ و شامل همه كفار است و منافات با استثناء كسانى كه بعد ايمان آوردند ندارد
تفسير
در اين آيات بدنبال بيان صفات متقين، حالات كافران كه در نقطه مقابل آنها هستند ذكر شده است كفر، در اينجا عبارت است از، انكار توحيد و عدالت خدا و انكار نبوت انبياء يا انكار يكى از ضروريات و اركان دين.
اگر چه اين آيه عام است كه همه كفّار ايمان نميآورند ولى با توجه به اينكه پس از نزول اين آيات گروه فراوانى ايمان آوردند معلوم ميشود منظور از كفّار در اين آيه دسته خاصى بودند كه مشمول لطف و توفيق الهى نشده و اسلام نياوردند.
يعنى در اين راه لاشههاى كشتگان زيادند و اين لاشهها چنيناند كه استخوانهاى آن سفيد است (بسبب رفتن گوشتش) و پوستها خشك و سوخته است، در اين شعر كلمه «جلد» مفرد است ولى چون به ضمير جمع اضافه شده است معناى جمع دارد.
سؤال در اينجا اين سؤال پيش ميآيد كه وقتى خدا ميداند كه دسته مخصوص از كفار هيچگاه ايمان نميآورند و از طرفى ما معتقديم كه آنان قدرت دارند پس معناى قدرت آنها اينست كه ميتوانند بر خلاف علم خدا، ايمان بياورند.
پاسخ در پاسخ بايد گفت: كه خدا بواقعيتها علم دارد يعنى آنچه در عالم، واقع شده و ميشود، و در اينجا اينكه اين دسته ايمان نميآورند واقعيتى است و خدا بآن آگاه است ولى اين واقعيت با قدرت داشتن شخص بر هر دو طرف منافات ندارد همانطور كه واقعيتها وظيفه و تكليف را تغيير نميدهد و همين دسته در عين حالى كه واقعيت كارشان ايمان نياوردن و اطاعت نكردن است ولى امر و تكليف آنان هم چنان بجاى خود باقى است.
خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ ... 00
در اينكه خداوند چگونه دل كفار را مهر و موم نموده اقوالى گفته شده است از اينقرار:
1- علامت
وقتى كافر در كفر و انكارش بدان درجه رسيد كه ديگر ايمان نخواهد آورد و براى خدا معلوم است علامتى بر قلبش زده ميشود كه نقطهايست سياه رنگ تا ملائكه بدانند كه او ايمان نميآورد و او را سر زنش و نفرين كنند همانطور كه در قلب شخص مؤمن علامت ايمان نوشته ميشود تا ملائكه بدانند و او را ستايش و برايش طلب عفو و رحمت كنند. بعقيده اينان، دادن كتاب بدست راست نيز علامت بهشتى بودن و بدست چپ علامت معذب بودند صاحبان آنها است.
همچنين در آيه كريمه «بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا» «1» (بلكه خدا بسبب كفرشان مهر بر دل آنها نهاد كه بجز اندكى ايمان نياوردند).
يك احتمال همين است كه خدا علامت كفر را در دل و قلب آنان زده است.و احتمال ديگر اينست كه بسبب كفرشان خدا دلهاى آنان را مهر كرد.
2- شهادت خدا
مقصود از ختم بر قلب آنان حكم و شهادت خداست به اينكه اينان ديگر حق را نميپذيرند و كلمه «ختم» بمعناى شهادت و حكم زياد آمده است مثلًا ميگويند:
«أراك تختم على كلّ ما يقول فلان» يعنى مى بينم هر آنچه فلانى ميگويد تو صحّه ميگذارى و تصديق ميكنى و معمولًا مهر و امضاء همان تصديق و گواهى است.
3- گويى قلبشان مهر شده
خداوند اين دسته را مذمت و سر زنش ميكند كه اينان گويى قلبشان مهر شده و ايمان داخل آن نميگردد مانند آيه كريمه: «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ» «1»، اينان گويى كر و كور و گنگاند يعنى كفر چنان در دل آنان جا گرفته است كه ديگر نمىبينند مانند كسانى كه قلبشان مهر شده است.
4- كم عمقى و كوتاهى نظر
ابو على فارسى ميگويد: ختم قلب كنايه از كم عمقى و كوتاه بينى در نظر و استدلال است و منظور آنست كه دلهاى اينان وسعت فكر و منطق و نظر را ندارد در برابر مؤمنين كه سعه نظر و وسعت فكر دارند همانطور كه در آيه كريمه: «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ» «2» مگر آنكه سينهاش بر اسلام گشوده شده و قرين نورى از پروردگار خويش است (چون غير اوست) مقصود همين وسعت نظر است، و در باره كفار ميفرمايد: «أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها» «3» (... يا بر دلهايى قفلها است).
و نيز: «قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ» (دلهاى ما فهم نتوان كرد) و «قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ» دلهاى ما در پردهها است.
و در برخى آيات مهر زدن بر دلها را در رديف گرفتن قوه شنوايى و بينايى
قرار داده است مانند اين آيه كريمه: «قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِكُمْ» (بگو اى پيغمبر اگر خدا گوش و چشمهاى شما را گرفت و مهر بر دل شما نهاد ...).
بنا بر اين معناى ختم كردن قلبها اينست كه از آن در آنچه نياز دارند سود نميبرند همانطور كه از گوش و چشم كه گرفته شده است سود و استفاده برده نميشود.
و مقصود از عدم وسعت قلب همين است كه بين حق و باطل نميتوانند امتياز دهند و در محاورات و استعمالات مردم زياد ديده ميشود كسى را كه شجاع نيست ميگويند:
دل ندارد، قلب ندارد، يعنى ترسو است همين طور كسى كه دعوت باسلام شده و دليلهاى روشن آن را ديده است و در عين حال از اسلام فاصله ميگيرد اين شخص كسى است كه دلش مهر شده و سينه و قلبش در پرده و غلاف است
. سؤال روى اين معنا چرا مهر شدن دل بخدا نسبت داده شده است «خَتَمَ اللَّهُ ...»
جواب چون اين تاريكى و تنگى دل در اثر عصيان و نافرمانى خدا پديد آمد باو نسبت داده شده است همانطور كه ميگويند مقام و منصب يا پول يا فلان زن، فلانى را هلاك و بيچاره كرد معنايش اينست كه در راه آنها هلاك شد و خود آنها كارى نكردهاند.
سؤال چرا در ميان همه اعضاء بدن فقط قلب و گوش و چشم نام برده شد.
جواب چون اين اعضاء يا محل علماند چون قلب، و يا راه فرا گيرى و ياد گرفتناند چون چشم و گوش
ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج1، ص: 71
2ترجمه الميزان، ج1، ص: 84 در كافى از زبيرى از امام صادق ع روايت آورده كه گفت: بآنجناب عرضه داشتم: وجوه كفر را كه در كتاب خدا آمده برايم بيان بفرما، فرمود: كفر در كتاب خدا بر پنج قسم است، اول كفر جحود، و جحود هم خود، دو جور است، سوم كفر بترك دستورات الهى، چهارم كفر برائت، پنجم كفران نعمت.
اما قسم اول دو قسم جحود، يكى جحود و انكار ربوبيت خدا است، و اين اعتقاد كسى است كه ميگويد: نه ربى هست، و نه بهشتى، و نه دوزخى، و صاحبان اين عقيده دو صنف از زنادقه هستند، كه بايشان دهرى هم مىگويند، همانهايند كه قرآن كلامشان را حكايت كرده كه گفتهاند:
(وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ، جز روزگار كسى ما را نمىميراند) و اين دينى است كه از طريق امتحان و دل بخواه براى خود درست كردهاند، و گفتارشان خالى از حقيقت و تحقيق است، هم چنان كه خداى عز و جل فرموده: (إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ «1» جز پندار دليل ديگرى ندارند)، و نيز فرموده: (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ، كسانى كه كافر شدند بر ايشان يكسان است، چه انذارشان كنى، و چه نكنى ايمان نمىآورند)، «2» يعنى بدين توحيد ايمان نمىآورند، اين يكى از وجوه كفر است.
و اما وجه دوم از جحود، جحود بر معرفت است، و آن اين است كه كسى با اينكه حق را شناخته، و برايش ثابت شده، انكار كند، كه خداى عز و جل در بارهشان فرموده: (وَ جَحَدُوا بِها، وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ، ظُلْماً وَ عُلُوًّا، «3» دين خدا را انكار كردند، با اينكه در دل بحقانيت آن يقين داشتند، ولى چون ظالم، و سركش بودند، زير بار آن نرفتند)، و نيز فرموده: (وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا، كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرِينَ، قبل از آمدن اسلام يهوديان بكفار مىگفتند بزودى پيامبر آخر الزمان مىآيد، و ما را بر شما پيروزى مىبخشد، ولى همين كه اسلام آمد، بدان كافر شدند، پس لعنت خدا باد بر كافران). «4»
وجه سوم از كفر، كفران نعمت است، كه خداى سبحان در بارهاش از سليمان حكايت كرده كه گفت: (هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي، لِيَبْلُوَنِي، أَ أَشْكُرُ؟ أَمْ أَكْفُرُ؟ وَ مَنْ شَكَرَ، فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ، وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ، اين از فضل پروردگارم است، تا مرا بيازمايد، آيا شكر مىگزارم؟ يا كفران مىكنم؟ و كسى كه شكر گزارد، بنفع خود شكر كرده و كسى كه كفران كند خدا بى نياز و كريم است)، «5» و نيز فرموده: (لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ، وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ، اگر شكر بگذاريد نعمت را برايتان زياده كنم، و اگر كفر بورزيد، بدرستى عذابم شديد است)، «6» و نيز فرموده:
(فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ، وَ اشْكُرُوا لِي، وَ لا تَكْفُرُونِ، بياد من افتيد تا بيادتان بيفتم و شكرم بگذاريد، وكفرانم مكنيد)، «1» در اين چند آيه كلمه كفر بمعناى كفران نعمت است.
وجه چهارم از كفر، ترك دستورات خداى عز و جل ميباشد، كه در آن باره فرموده: (وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ، وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ، ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ، وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ، مِنْ دِيارِهِمْ، تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ، وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى، تُفادُوهُمْ، وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْراجُهُمْ، أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ؟ و تكفرون ببعض؟ و چون پيمان از شما گرفتيم، كه خون يكديگر مريزيد، و يكديگر را از ديارتان بيرون مكنيد، شما هم بر اين پيمان اقرار كرديد، و شهادت داديد، آن گاه همين شما يكديگر را كشتيد، و از وطن بيرون كرديد، و بر دشمنى آنان و جنايتكارى پشت به پشت هم داديد، و چون اسيرتان ميشدند، فديه مىگرفتيد، با اينكه فديه گرفتن و بيرون راندن بر شما حرام بود، آيا به بعضى احكام كتاب ايمان مىآوريد، و به بعضى كفر مىورزيد؟) «2» (يعنى عمل نمىكنيد)؟ پس در اين آيه منظور از كفر، ترك دستورات خداى عز و جل ميباشد، چون نسبت ايمان هم بايشان داده، هر چند كه اين ايمان را از ايشان قبول نكرده، و سودمند بحالشان ندانسته، و فرموده: (فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا، وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ، وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ، پس چيست جزاى هر كه از شما چنين كند، بجز خوارى در زندگى دنيا، و روز قيامت بسوى شديدترين عذاب بر مىگردند، و خدا از آنچه مىكنيد غافل نيست). «3»
وجه پنجم از كفر، كفر برائت است، كه خداى عز و جل در بارهاش از ابراهيم خليل (ع) حكايت كرده، كه گفت: (كَفَرْنا بِكُمْ، وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ، از شما بيزاريم، و ميان ما و شما دشمنى و خشم آغاز شد، و دست از دشمنى برنميداريم، تا آنكه بخداى يگانه ايمان بياوريد) «4» كه در اين آيه كفر بمعناى بيزارى آمده، و نيز از ابليس حكايت مىكند، كه از دوستان انسى خود در روز قيامت بيزارى جسته، ميگويد: (إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ، من از اينكه شما مرا در دنيا شريك قرار داديد بيزارم) «5»، و نيز از قول بتپرستان حكايت مىكند، كه در قيامت از يكدگر بيزارى ميجويند، و فرموده: (إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً، مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا، ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ، وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً، تنها علت بتپرستى شما در دنيا رعايت دوستى با يكديگر بود، ولى روز قيامت از يكديگر بيزارى جسته، يكديگر را لعنت خواهيد كرد) «6»، كه كفر در اين آيه نيز بمعناى بيزارى آمده «7».
مؤلف: اين روايت در حقيقت ميخواهد بفرمايد: كه كفر شدت و ضعف مىپذيرد.